مسجدومرکزفرهنگی حضرت ولی عصرعلیه السلام

تبلیغات اسلامی شهداء پویاشهر(پوده)

مسجدومرکزفرهنگی حضرت ولی عصرعلیه السلام

تبلیغات اسلامی شهداء پویاشهر(پوده)

مسجدومرکزفرهنگی حضرت ولی عصرعلیه السلام
بسم الله
نمایی ازبنای خیری که مرحوم حاج حیدرعلی دهقانی وحاجیه خانم اللهیاری به توفیق الهی وباکمک عاشقان قرآن وعترت علیهم السلام از خود بجای گذاشتند.روحشان شادورحمت الهی قرینشان
(وفات1391و1392) .(مسجد حضرت ولی عصرعجل الله تعالی فرجه الشریف ـ پوده)
آخرین نظرات
  • ۳۰ مرداد ۹۷، ۱۸:۲۸ - موزیلاگ ..
    تشکر (:

زندگینامه شهید هاشمی نژاد

سه شنبه, ۷ مهر ۱۳۹۴، ۰۶:۰۲ ب.ظ
بسم الله

شهید سید عبدالکریم هاشمی نژاد فرزند سید حسن ،‌در سال 1311 شمسی در شهرستان بهشهر از استان مازندران در خانواده ای متدین و مست ضعف چشم به جهان گشود. پدرش مردی با ایمان و غیرتمند بود و یک مغازه نفت فروشی داشت و با درآمد مختصر حاصل از تلاش و زحمت فراوان، مخارج زندگی خود و خانواده اش را تأمین می کرد. مادر وی «ساره» نام داشت که با دلسوزی و پاکدامنی به تربیت و پرورش فرزند پرداخت.

دوران رشد و بالندگی سید عبدالکریم با اوجگیری حکومت دیکتاتوری رضاخانی همراه بود. در این زمان رضاخان به شدت به تضعیف دینداری و روحانیت می پرداخت و به حق باید گفت که در هیچ دوره ای از تاریخ ایران، همچون دورة سیاه و ننگین بیست ساله رضاخان، دین و دینداران اینچنین تحت فشار و اختناق نبوده اند. در این دورة دین زدایی بود که سید در سایة حمایت و همت پدر مورد تربیتی شایسته قرار گفت و در پرتو ایمان پدر و مادرش ،‌خدا را شناخت و گرایش عمیق به دینداری و اسلام خواهی و عشق به اولیاء‌الله که در فطرتش ریشه داشت، در جانش شکوفا شد. در سال 1320 یعنی زمانی که او وارد ده سالگی گردید، رضا شاه خاک ایران را ترک کرد و پسرش محمد رضا شاه را بر تخت سلطنت نشانید.

سید عبدالکریم هاشمی نژاد مانند بسیاری از نخبگان تاریخ، از دوران کودکی، هوش و ذکاوت و همت و حساسیت استثنایی داشت. او تا چهارده سالگی هم درس می خواند و هم بعد از ظهرها با حضور در مغازه پدر، به کمک او می شتافت. معنی سختی و فقر را می دانست و بخوبی درد مردم را حس می کرد. در این سن بود که به ادامه تحصیل در حوزه علمیه گرایش پیدا کرد و این خواسته را با پدر خویش در میان گذاشت. پس از جلب رضایت پدر، به حوزه علمیه آیه الله کوهستانی در روستای کوهستان واقع در شش کیلومتری بهشهر رفت و در کنار دویست طلبه جوان این حوزه به خوشه چینی از خرمن علوم اهل بیت علیهم السلام همت گمارد. آیه الله کوهستانی که مظهر علم و معنویت و بی آلایشی و اخلاص بود. با نفس پاک و صفای باطن به تعلیم و تربیت آنان می پرداخت. سید عبدالکریم که از همان دوران نوجوانی، تشنه معنویت، علم و اخلاق بود، مجذوب رفتار حکیمانه و ساده زیستی آن استاد الهی گشت و با جدیّت و تلاش به تحصیل علم و اندوختن بهره های معنوی از او پرداخت و در طول 4 سال دروس مقدمات حوزی و مقداری از سطح فقه و اصول را به پایان رسانید. وی چنان نبوغی از خود نشان داد که آیه الله کوهستانی به طرز چشمگیری شخصاً بر امور تحصیلی او اشراف یافت تا استعداد سرشار و فکر مستعدش در مدت کوتاه تحصیلات مقدماتی به هدر نرود و شهید هاشمی نژاد همواره از این دوره زندگیش به زیبایی و عظمت یاد کرده و آن دوران را نقطه عطفی در زندگی اخلاقی و ایمانی خود می دانست.

پس از این ایام، ‌با کسب اجازه از محضر استاد، عازم حوزه علمیه قم شد و به ادامه تحصیل در زمینه فقه و اصول پرداخت. در قم ابتدا با شیخ علی کاشانی فرید الاسلام، آشنا شد و او را به عنوان استاد اخلاق خویش برگزید. شیخ علی از وارستگان روزگار بشمار می رفت و آیه الله کوهستانی او را به سید عبدالکریم معرفی کرده بود. سید عبدالکریم مدتها با شیخ هم حُجره بود و چنان مجذوب احوال و مقامات عرفانی او شد که از فضائل اخلاقی و معنوی اش بهره ها برد و لقب «یار غار شیخ علی » را یافت. چنین می گویند که به واسطه مؤانست با چنین مرد بزرگی به توفیق زیارت حضرت بقیه الله الاعظم (ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداه) نائل آمد.

شهید هاشمی نژاد پس از اتمام دروس متن و سطح، در درس خارج فقه و اصول حضرات آیات عظام بروجردی، علامه طباطبایی و امام خمینی (سلام الله علیه) شرکت نمود و بیش از ده سال در حوزه علمیه به تحصیل و تحقیق پرداخت. دیگر اساتید وی عبارت بودند از: شهید محراب صدوقی، سید رضا صدر، آیه الله مجاهدی، مرحوم داماد و …

پس از فوت آیه الله بروجردی در سال 1340، شهید هاشمی نژاد به مشهد مقدس مشرف شد و در همان شهر ساکن گردید. در آنجا علاوه بر شروع تدریس فقه و اصول برای طلاب و تشکیل جلسات و منابر تبلیغی، در درس فقه مرحوم آیه الله العظمی سید محمد هادی میلانی (ولادت 1313 هـ .ق،‌شرکت جست و چند سال هم در محضر فقیه بزرگ مرحوم آیه الله شیخ مجتبی قزوینی (متوفی 1386 هـ.ق،‌وفات 1395 هـ.ق) به تحصیل پرداخت.

شهید هاشمی نژاد در سال 1335 در سن 25 سالگی با همشیره سید حسن ابطحی ازدواج نمود و مراسم عقد خود را در جوار حرم مطهر حضرت رضا علیه السلام با حضور حضرت آیه الله میلانی برگزار شد.

از سال 1340، سید با برپایی جلسات تبلیغی و وعظ به آگاهی و بیداری مردم همت گماشت. پس از جریان 15 خرداد 1342، به سفرهای تبلیغی محرم و صفر و رمضان، به شهرهای نیشابور، شهرری ، چالوس و … می رفت و با طرح مسائل جدید ،‌به سؤالات و مشکلات علمی و اجتماعی مردم پاسخ می‌گفت و اذهان آنها را نسبت به حکومت جائر زمان، روشنی می بخشید. در این سفرها، مزدوران ساواک سایه به سایه او را تعقیب می کردند و در واقع بخش مهمی از پرونده شهید هاشمی نژاد را در ساواک، اسناد سفرهای تبلیغی فرهنگی ـ سیاسی او تشکیل می دهد. در شهر مشهد با تأسیس «کانون فرهنگی جوانان» آنان را با مسائل دینی و سیاسی آشنا کرد و در سال 1343 با همکاری سید حسن ابطحی «کانون بحث و انتقاد دینی» را جهت ارشاد نسل جوان بنا نهاد. آقای ابطحی عنوان مؤسس کانون را داشت و شهید هاشمی نژاد سخنگوی آن بود. این اقدام سبب شد تا دفاع از قلمرو دین و فرهنگ اسلامی از حالت یک جانبه و تدریس و تبلیغ منبری در سطح عامه بیرون آید و جنبه مباحثه و انتقاد در سؤال و جواب رای قشر خاصی جوانان تحصیلکرده را بخود بگیرد. کانون دو شعبه داشت که یکی قبل از ظهر روز جمعه و دیگری بعد از ظهر همان روز در محلهای مختلف تشکیل می شد. در سالهای بعد ،‌یک شعبه مرکزی و یک کتابخانه نیز داشت. در سال 1344 ساواک به نقل از اساسنامه کانون در خصوص اهداف آن چنین گفته است: این کانون مجمعی مستقل و مذهبی است که با هیچیک از احزاب و جمعیتهای سیاسی بستگی ندارد و شرکت در آن برای عموم آزاد است. هدف از تشکیل آن پاسخ گفتن به شبهات دینی و پاسخ به سؤالات و پرسشهای اعتقادی است. اما به سال 1349 ساواک اعلام می دارد که «… بطور کلی وظیفه کانون در مورد پاسخ به سؤالات بهانه است، ‌بلکه مرکز فعالیت مضره ]سیاسی و ضد رژیم [ می باشد.» اگر چه کانون بیشتر به موضوعات دینی، اجتماعی ، ‌اخلاقی ، علمی و تاریخی می‌پرداخت. اما مسائل سیاسی روز هم از قبیل اسرائیل غاصب، آمریکا، جنایتهای رژیم وابسته و … در کمال شجاعت و هوشیاری و با تحلیلهای دقیق و روشنگرانه سید شهید مورد بحث قرار می گرفت و این همان است که ساواک آن را «فعالیت مضره» نامیده است!

کانون بحث و انتقاد دینی از حمایت های غیر مستقیم معنوی و مادی مراجع و فقها و علمای بزرگ از جمله آیه الله العظمی میلانی برخوردار بود که خود موجب تحکیم این پایگاه علمی و دینی سیاسی می‌شد. به همین دلیل ساواک بصورت مداوم حرکات و فعالیتهای آن را تحت نظر داشت و از عوامل نفوذی خود برای این منظور استفاده می کرد. از فعالیتهای ارزشمند کانون، انتشار ماهنامه ای تحت عنوان «سؤال شما و پاسخ ما» بود که امتیاز و مجوز رسمی از سوی رژیم نداشت!

کانون بحث و انتقاد دینی حدود هشت سال از 1343 تا 1350 همچنان به فعالیتهای سازنده خود ادامه


می داد تا اینکه در سال 1351 ساواک شرکت و سخنرانی شهید هاشمی نژاد را ممنوع اعلام کرد. «بازگشت به 680/312-29/1/51 نامبرده بالا (سید عبدالکریم هاشمی نژاد) احضار و به وی تفهیم گردید که حق شرکت و سخنرانی در کانون بحث و انتقاد نخواهد داشت.» فعالیت این کانون ابتدا به صورت مخفیانه و سیار در منازل اعضا برگزار می شود، و بعدها علنی گردید.

از دیگر مواد مبارزاتی و انتقادی وی ،‌افشاگری و انتقاد از فروش گوشت خوک در کشور اسلامی ایران، اعتراض به هنر دروغین و وضع هنر پیشه های فاسد و تجلیل از هنرهای اسلامی، ردّ خرافه پرستی و تقلید از غرب، انتقاد از طرح آموزش جنسی در مراکز آموزشی و فرهنگی، تحلیل نظامهای سرمایه داری و کمونیستی و اعتراض به اختلافات طبقاتی بود.

یکی از حوادث مهم تاریخی و سیاسی زندگانی این شهید عالیقدر در طول پانزده سال مبارزه با طاغوت شرکت در قیام پانزده خرداد 1342 است که منجر به دستگیری و زندانی شدن او به مدت 41 روز در تهران گردید. همزمان با دستگیری رهبر کبیر انقلاب، حضرت امام خمینی (سلام الله علیه) در شب پانزده خرداد 1342 در قم، بسیاری از علما و روحانیون مبارز، سرشناس و طرفدار امام در دیگر شهرها دستگیر شدند که شهید هاشمی نژاد جزو آنان بود. این نخستین بازداشت وی توسط ساواک بود. سید در ایام عاشورای هر سال در تهران به منبر می رفت. چند روز قبل از 15 خرداد، در مسجد مروی، هیئت یزدی‌ها، بازار سرای ملا علی و هیئت حسینی تهران به منبر رفته و سخنرانی های پرشوری علیه رژیم و در افشاگری و تحلیل ماهیت «اصلاحات شاه»، «تساوی حقوق زنان و مردان»، «وجود سانسور» و «کشتار طلاب مدرسه فیضیه» در دوم فروردین 42 و … ایراد کرده بود. در گزارش ساواک تهران در مورد سخنرانی او آمده است: «در ساعت 30/20 الی 30/21 لیله 10/3/42 آقای هاشمی نژاد واعظ در مسجد مروی … نسبت به دولت حمله نموده و اظهار داشت: ما امنیت نداریم. نسبت به کار یهودیها و بهائیها رسیدگی می شود ولی راجع به مدرسه فیضیه قم رسیدگی نمی کنند. مأمورین دولت عده‌ای از طلاب را کشته و مضروب کرده اند، ولی دستگاه دادگستری می گوید ما آنها را نمی شناسیم … چرا دولت نمی‌رود تا دولت دیگر که به درد مردم برسد جای او را بگیرد؟ دستگاه ظالم یزید هم زیاد خودمختاری کرد، ولی یک روز سرنگون شد، چرا تیشه به ریشه اسلام می زنند؟…» فردای آن شب نیز در همان مسجد، ضمن دعا، نابودی دشمنان روحانیت را از خدا خواسته و ذلت و خواری آنها را طلب کرده بود.


بدین ترتیب روشن می شود که مأموران ساواک پیش از حادثه 15 خرداد، به دقت مراقب سخنرانیهای و فعالیت های شهید هاشمی نژاد بوده و پیوسته گزارش کارهای او را به مرکز می فرستاده اند. تبعیت و ارادت او نسبت به حضرت امام (سلام الله علیه) سبب گردید که همزمان با دستگیری رهبر، این روحانی جوان 31 ساله نیز دستگیر گردد. او ضمن بازجوئی در بیان علیت بازداشت خود گفته است: «… اما علت بازداشت ممکن است به علت قسمتی از انتقادات قانونی بوده که اینجانب در سخنرانی های خود نسبت به قسمتی از اوضاع فعلی‌ام داشته ام و اگر واقعاً علت بازداشت همان است که تشخیص داده ام، ‌بسیار جای تأسف است!» در همان بازجویی و در پاسخ به اتهام ساواک مبنی بر اقدام بر ضد امنیت کشور اسلامی و تحریص مردم به اخلال و اغتشاش می گوید:« هیچ مسلمانی بر ضد امنیت یک کشور اسلامی و تحریک مرد به اخلال نظم و اغتشاشات و دعوت به تظاهرات اقدام نمی کند،‌چه رسد به اینجانب که سمت تبلیغ و رهبری مردم مسلمان را در حدود استعداد ذاتی خود به عهده دارم و اگر مأمورین دولتی اینجانب را به موضوعات فوق متهم نموده باشند، بسیار جای تأسف است … اینجانب و هر مسلمان دیگری سخت از این تهمت بری و بیزاریم.»

بهر حال شهید هاشمی نژاد به مدت 41 روز در زندان شهربانی کل کشور حبس گردید و پس از چند مرتبه تحقیق و بازجویی، از سوی سازمان اطلاعات و امنیت کشور، از ایشان رفع مظنونیت بعمل آمد و بالاخره در تاریخ 24/4/1342 از زندان آزاد گردید. وی همواره در طول مبارزات خود تا زمان پیروزی انقلاب، از حادثه بزرگ 15 خرداد یاد می کرد و اذهان مردم را متوجه آن می ساخت.

پس از آزادی از زندان ساواک، مجدداً به مشهد بازگشت و به ادامه فعالیتهای علمی و سیاسی پرداخت. در اوایل مهرماه سال 42 به مناسبت شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (ایام فاطمیه) در منزل خودش به منبر رفته و مسائل سیاسی و اجتماعی روز را بیان می کرد. در تاریخ 21/7/42 برای سخنرانی به مسجد فیل دعوت شد و در این سخنرانی بود که به انتقاد شدید از دولت وقت پرداخت و به خیمه شب بازی انجمن های ایالتی و ولایتی، سخت اعتراض کرد. وی همچنین از خیانت های رضاخانی و کشف حجاب و مخالفت با اسلام، قتل، رشوه خواری و … پرده برداشت. او در بخشی از سخنان خود گفت: « … مجلسین ]شورا و سنا [ را ما قبول نداریم. آنها را هم خودش ]دولت [ انتخاب کرده است … من دولت را مسخره می کنم. چرا خمینی و قمی در زندان باشند؟ مگر خلاف شرع کرده اند! چرا مقاله های مکتب تشیع را قدغن کند و حال آنکه در آنها یک حرف هم از سیاست وجود ندارد… من می گویم تا مجلسین از هم پاشیده شود و دولت از این کار غلط خود برگردد والا مملکت رو به خرابی می رود. و دیگر چرا دولت از غیر خودش قرض بگیرد یعنی از آمریکا؟! و مالهای ایران را بفرستد برای یهودی ها که دنیا را از بین ببرند؟ …» او که با صراحت و شجاعتی قابل تحسین به افشای ماهیت دولت دست نشانده می‌پرداخت، در خصوص تصویب لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی چنین گفت: « … انجمن های ایالتی و ولایتی که دولت تصویب نموده، به حکم علما و قانون اسلام ،‌دولت آن را لغو نمود؛ چرا مجدداً عمل خود را انجام داد؟ این دولت ]اسدالله علم [ را استیضاح می کنم! …»

فردای آن روز یعنی بعدازظهر روز 22/7/42 نیز در مسجد فیل، در حضور چند هزار نفر شرکت کننده مشتاق، هاشمی نژاد به منبر رفت و با صلابت تر و خروشان تر از شب گذشته به ایراد سخنرانی پرداخت: «… این اقدامات اخیر دولت و اینگونه مجلس قلابی کاملاً غلط است و مسخره اینجاست که هر وقت در مقابل مبارزات علماء واقع می شوند، فوراً اصلاحات ارضی را به رخ شما مردم ساده می کشند … » او کشف حجاب رضاخانی را بزرگترین خیانت به دین و قانون اساسی کشور قلمداد نمود و آن را جرمی بزرگ و خیانتی مسلم و فراموش نشدنی خواند که عواقب تلخ 28 ساله آن از جمله افزایش قتل، شیوع فساد، رشوه خواری، خودکشی، گم شدن زنان و دختران و طلاق» … هنوز دامنگیر جامعه ایران است.

این سخنان برای ساواک قابل تحمل نبود. آنها تصمیم داشتند که پیش از ایراد سخنرانی 22/7/42 در صورت عدم موفقیت جهت دستگیری سید ،‌او را بربایند. در سند آن روز ساواک خراسان می خوانیم: « ... اگر به اسم به جناب آقای نخست وزیر ]اسد الله علم [ حمله کرده باشد ،‌خیلی بی شرمی است. به هر حال دستور جلب وی داده شده، اگر نتوانستند تا امشب او را دستگیر کنند و خودتان هم طبق دستور عمل کردید و نتیجه ای حاصل نشد، سر حوصله او را باید ربود که در عین حال نه بزرگ بشود و نه سر و صدا ایجاد گردد … » بدین ترتیب در شب دوم، در حین سخنرانی سید عبدالکریم ،‌مسجد فیل به محاصره نیروهای امنیتی و شهربانی در آمد و مأموران ساواک با لباس مبدل در مسجد حضور یافتند. گزارش ساواک حاکی از آن است که جمعیت حدود شش تا هشت هزار نفر بوده است. پس از سخنرانی، مردم که احتمال دستگیری سید را می دادند، ‌حاضر به ترک مسجد نشدند و به او پیشنهاد کردند که در یک لحظه با خاموش کردن چراغهای مسجد، فراریش دهند! اما سید با تأکید بر اینکه فرار کار آدم های زبون است اعلام می دارد که اگر هدف دستگیری اوست، خود را معرفی خواهد کرد: « ... ساعت 15/21 برق مسجد خاموش شد تا از تاریکی استفاده شود و آقای هاشمی نژاد را فراری دهند ولی بلافاصله چند چراغ توری به وسیله مردم به مسجد آورده شد و خود آقای هاشمی نژاد هم حاضر به فرار نگردید و ایشان هم به اطلاع مردم رسانید که اگر هدف جلب و دستگیری هست،‌به کلانتری یا شهربانی خواهم رفت و خودم را معرفی خواهم نمود …» مأموران با دیدن این وضعیت به سید نزدیکتر شدند و از او خواستند تا سوار ماشین شهربانی شود! ناگهان مردم فریاد برآوردند که «می خواهند سید را ببرند!» و درصدد برآمدند تا مانع دستگیری او شوند. اما پلیس و نیروهای امنیتی با مردم درگیر شدند و دو نفر از مردم را کشتند و عده زیادی را مجروح و مصدوم کردند. فاجعه مسجد فیل، ساواک را بر آن داشت که به بی گناهی شهید هاشمی نژاد و سماجت مزدوران ساواک و شهربانی و رئیس کلانتری در کشتار اعتراف نماید: «… باید تصدیق کرد که مردم در حالی که در یک هیجان شدید ] دستگیری هاشمی نژاد [ می‌سوختند، از مقابل 50 نفر پاسبان نخواهند گریخت، از طرفی خود جلب شده اعلام نموده که من خود را معرفی خواهم کرد، رئیس پلیس و بخصوص سرهنگ عسکری رئیس کلانتری 4 ]مشهد [ در چنین موقعیتی قادر بود به این قضیه خاتمه دهد، مضاف به اینکه در شبهای مشابه بعد از ختم مجلس ] جز [ عده معدودی در حدود 30 الی 40 نفر در اطراف آقای هاشمی نژاد باقی نمی ماندند و تا منزل او را همراهی می کردند، بدیهی است در چنین وضعی، پراکنده نمودن 30 الی 40 نفر به مراتب سهل تر از 6 الی 8 هزار نفر بود…»

با پیش آمدن فاجعه مسجد فیل، ساواک و شهربانی مشهد به هراس افتاده و بر آن شدند تا با التماس به مرکز و جلب حمایت آن، بر این جنابت بزرگ سرپوش گذارند. نامه دکتر «جناب» از خراسان به مرکز در این زمینه بسیار قابل توجه است : «… تیمسار معاونت ساواک هنگامی که به خراسان تشریف آورده بودند، و عده فرمودند که حتی المقدور وجهی جهت کمک به خانواده مقتولین و مصدومین حادثه مسجد فیل حواله فرمائید، اگر چنین مساعدتی انجام شود حیثیت ساواک از این نیز بیشتر خواهد شد. مستدعی است در صورت امکان مقرر فرمائید حواله شود … »

بهر حال شهید هاشمی نژاد زندانی و ممنوع الملاقات گردید. حضرت آیه الله العظمی میلانی ضمن ارسال تلگراف از این حادثه ابراز تأسف نمود. در این واقعه شهید هاشمی نژاد بدون محاکم آزاد شد و پس از مدتی طی محاکمه‌ای به دو ماه زندان قابل خرید محکوم گردید!

البته از محتوای اسناد چنین بر می آید که دادستان برای وی تقاضای اعدام کرده بود و شهید هاشمی نژاد در یک تماس تلفنی با شهید محمد رضا سعیدی اذعان می دارد که پس از دور روز دفاع و چهار پنج ساعت صحبت، به اتفاق رأی دادند که «آقا نباید اعدام شود» و نهایتاً دو ماه زندان قابل خرید در نظر گرفتند که دادستان با اعلام مخالفت خود تقاضای تجدید نظر در حکم را نمود.

نقل کرده اند که پس از وقوع حادثه مسجد فیل در مشهد، رادیو بی‌بی‌سی چنین تعبیر نموده که شیر بچه ای در مشهد حادثه مسجد فیل را که از نادر حوادث شهر مشهد می باشد، بوجود آورده است.

حادثه دیگری که موجبات دستگیری و زندانی شدن او را فراهم آورد، اعتراض به کشتار طلاب قم و برانگیختن احساسات طلاب مدرسه میرزاجعفر و مدرسه آیت الله میلانی بود که منجر به انجام تظاهرات علیه رژیم پهلوی گردید. مأموران رژیم 14 نفر از طلاب و روحانیون را دستگیر کردند که شیخ عباس واعظ طبسی و شهید هاشمی نژاد از آن جمله بودند. این حرکت که بنای آن در ایام فاطمیه 1354 شمسی ضمن مجالس عزاداری و روضه خوانی سیّد در منزل خود نهاده شده بود،‌دو سال حبس و بالاخره آزادی او را در تاریخ 20/3/56 بدنبال داشت. در اول آبان سال 56، با شنیدن خبر شهادت حاج آقا مصطفی خمینی به شدّت برآشفت و بر شدت مبارزات خویش افزود.

در مشهد بدور از چشم مأموران به همراه حضرت آیه الله خامنه ای و آقای واعظ طبسی اتاقی اجاره نموده و با صدور اعلامیه های مختلف، مردم را به اعتصاب و راهپیمایی تشویق می کردند. این بود که ساواک دوباره به تکاپو افتاد و با حمله به خانه سید بالاخره او را دستگیر کرد. پس از آزادی، مأموران ساواک چند بار با مواد منفجره به جانش سوءقصد کردند که البته به نتیجه ای نرسید. و حیات طیبه این شهید بزرگوار و مبارزاتش تا پیروزی شکوهمند اسلامی ایران با افتخار ادامه یافت.

پس از بازگشت پیروزمندانه حضرت امام خمینی (سلام الله علیه) به ایران در 12 بهمن 1357، شهید هاشمی نژاد از مشهد به تهران آمد و به قصد زیارت حضرت امام به سوی مدرسه علوی شتافت. در 22 بهمن، فرصت طلبان قصد تعرض به پادگان و لشگر 77 خراسان برای جمع آوری اسلحه را داشتند.

«هاشمی نژاد در حفظ و نظم شهر و حفظ پادگان نقش به سزایی داشت. او به اتفاق آقای واعظ طبسی توانستند پادگان مشهد و پادگان لشگر 77 را از دستبرد افراد فرصت طلب دور نگهدارند و سلاحها را حفظ کنند و مشهد را آرام نگرفته و اداره نمایند.

سید شهید، به دنبال پیروزی انقلاب اسلامی، به مبارزه علیه انجمن حجتیه و لیبرالها پرداخت؛ چرا که او معتقد بود بزرگترین انقلاب، انقلاب فرهنگی است یعنی درهم ریختن فرهنگی که غرب بر ما تحمیل نموده؛ وی همچنین سند اصالت انقلاب را خشم نسبت به سوسیال امپریالیسم و سرمایه داری بین المللی آمریکا می دانست. در 4 آبان سال 1358 پرده از چهره منافقانه استاندار وقت خراسان برداشت. بعد از این سخنرانی، شرکت کنندگان به خیابانها ریختند و شعار «استاندار جنبشی اعدام باید گردد» سر دادند.

پس از این حادثه استاندار از سمت خود برکنار شد. شهید هاشمی نژاد در سنگر دبیر کلی حزب جمهوری اسلامی مشهد خدمات شایسته ای جهت ارتقاء سطح آگاهیهای اعضاء و جذب جوانان انجام داد. در خرداد 1358 به دو کشور لیبی و سوریه و در بهمن 1359 به کشورهای ژاپن و بنگلادش سفرکرد تا پیام رسان انقلاب خونین و نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران باشد. در لیبی ضمن ملاقات با قذافی رئیس جمهور آن کشور گفت: آقا، موضع شما در برابر مسئله افغانستان چیست؟ قذافی جواب داد: در افغانستان یک انقلاب شده و ما خوشحالیم و از این انقلاب حمایت می کنیم. شهید هاشمی نژاد اظهار داشت: اگر یک نیروی اشغالگر بیاید کشور شما را اشغال کند و یک دست نشانده را بر سر کار بیاورد، این اسمش انقلاب است؟ … این بحث مدت 45 دقیقه به طول انجامید تا سرانجام قذافی در برابر منطق و استدلال ایشان سر تسلیم فرود آورد و گفت: شما درست می فرمائید. ما اشتباه کردیم و موضع خودمان را تصحیح خواهیم کرد! شهید هاشمی نژاد که در سفر و حضر منشأ خیرات و برکات زیادی بود، در دیدار با وزیر خارجه ژاپن نیز با صراحت لب به سخن گشود و چنین گفت: بنده به اینجا نیامده ام تا بگویم حال شما چطور است و شما هم اظهار خوشوقتی کنید. من آمده ام اینجا به شما بگویم: آقای وزیر خارجه ژاپن، عراق به ایران تجاوز کرده ،‌ظلم کرده، خیانت کرده. چرا شما بی طرفید؟ شما اگر نمی دانید، باید تحقیق کنید، ببینید کدام کشور متجاوز است،‌او را محکوم کنید … بی طرفی کار آدم عاقل و اهل فکر نیست.

وی با رأی قاطع مردم استان مازندران به مجلس خبرگان راه یافت و در تصویب قوانین حیاتی چون ولایت فقیه بیشترین را ایفا کرد. «سید در قضایای جنگ تحمیلی یکی دو نوبت به همراه حضرت آیه الله خامنه ای به مناطق جنگی رفت. یک بار هم به اتفاق یکدیگر به اهواز سپس به دزفول رفتند و در آنجا در پشت جبهه خدمات ارزنده ای انجام داد. او همچنین در افشای خیانتهای بنی صدر و جبهه متحد لیبرالهای سلطنت طلب و منافقین سهم بسزائی داشت. پس از شهادت رئیس جمهور محبوب ملت ایران ـ‌محمد علی رجائی ـ با تلاشی پیگیر از مسئولین طراز اول کشور خواست تا شخصیتی از روحانیت دلسوز، عهده دار این مقام باشد. پس از جلب موافقت مسئولین، اصرار داشت در این برهه خطیر، شخصیتی عالیقدر چون حضرت آیه الله خامنه ای عهده دار آن گردد که زیبنده اوست. خبر موافقت حضرت آیه الله خامنه ای جهت شرکت در کاندیداتوری ریاست جمهوری او را در بی اندازه خوشحال نمود. سید اعتقاد داشت نباید آیه الله خامنه ای را تنها یک فرد مکتبی بدانیم. او را باید یک ایدئولوگ و مکتب شناس بدانیم.

نقشه ترور شهید هاشمی نژاد از درون سازمان منافقین طرح ریزی گردید. امیر یغمائی ، معاون اطلاعات سازمان مذکور اظهار کرده بود که «چون طبسی در حال حاضر در مکه است و هاشمی نژاد فرد اول مشهد است، اگر او را ترور کنیم، کمر سیستم و رژیم می شکند.» در پنجم مهرماه 1360 زنگ تلفن به صدا درآمد و سید به مرگی سرخ تهدید شد. وی آن را پیغام شهادت تلقی کرد و به یاد رؤیای چند روز پیش خود افتاد: « با نزدیک شدن شعله های آتش به امام خمینی، تلاش سید برای خاموشی آتش فایده نبخشید. تمام لباسهای امام سوخت، اما جان امام سالم ماند.» او خطاب به برادرش با تعبیری عاشقانه گفت:«همه یاران امام که چون لباس وجود امام عزیز همچنان می تابد.» آقای سید حسن ابطحی ضمن مصاحبه ای بیان داشته بود که حضرت امام نیز قبلاً به او وعده شهادت داده بودند: «من با اجل طبیعی از این دنیا می روم، تو به فکر خودت باش.» در کتاب ویژه نامه جوانمرد فاضل صفحه 11 نیز آمده است که شهید بهشتی در رؤیایی صادق به دیدار حجه الاسلام و المسلمین واعظ طبسی آمد و هاشمی نژاد را به ملاقات خصوصی دعوت کرد: «شهید مظلوم وارد مشهد شد و در صحن امام نشست با آقای هاشمی نژاد خیلی گرم و خصوصی مشغول صحبت گردید. وقتی آقای طبسی وارد شد تا با این دو به عنوان مهمان صحبت کند، ‌ناگاه شهید مظلوم بهشتی با همان حالت تواضع و فروتنی و چهره باش جلو آمد و گفت: شما فعلاً تشریف داشته باشید. با شما کاری نداریم، بلکه با آقای هاشمی نژاد کمی کار خصوصی داریم.»

سید شهید، عروج خونین خود را امری محتوم می دانست و با رسیدگی به وضع زندگی خصوصی، خود را آماده می ساخت تا به گفته خویش در لحظه مرگ، گرفتاری شخصی نداشته باشد.

در روز هفتم مهرماه همزمان با شهادت حضرت جوادالائمه علیه السلام، سید عبدالکریم رأس ساعت 7 صبح به مکان حزب جمهوری اسلامی آمد و در کلاسی که دانش پژوهان انتظار او را می کشیدند، حضور یافت. ساعت 8 صبح هنگامی که در حال خروج از کلاس بود، یکی از منافقین در حالیکه ضامن نارنجک را کشیده بود، سید را از پشت در بغل گرفت و نارنجک را جلوی شکم او قرار داد و با شدت به صورت روی زمین خوابانید چند ثانیه بعد نارنجک منفجر گردید و شهید سید عبدالکریم هاشمی نژاد با بدنی پاره پاره و دستهای قطع شده به خیل شهدا پیوست و پیکر پاکش در «دارالزهد» حرم مطهر حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام به خاک سپرده شد و سه روز عزای عمومی در خراسان اعلام گردید.

http://www.hlibrary.blogfa.com/post/34

۹۴/۰۷/۰۷
مجتبی دهقانی پوده

زندگینامه شهید هاشمی نژاد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی