بسم الله
این روز، پر آوازه ترین روزهاى سال و خاطره آمیزترین تاریخ بشرى است . دراین روز بزرگ ، پاى مردى ، فداکارى و سربلندى گروه اندکى از انسان هاى به خدا پیوسته و در برابر ده ها هزار مردان جنگى و جنایت پیشه به نمایش درآمد. این روز، روز فداکارى امام حسین علیه السلام و یاران باوفاى وى مى باشد و تا ابد به آنان تعلق خواهد داشت . در این روز، حوادث و رویدادهاى مهمى در سرزمین کربلا به وقوع پیوست که براى همیشه در تاریخ انسان ها ثبت و درج خواهد ماند.در این جا به طور گذرا به اهم رویدادهاى روز عاشورا مى پردازیم:
حضرت عباس وقتی دید بیشتر یاران امام به شهادت رسیدند به برادرانش (عثمان – جعفر- عبدالله) فرمود پیش از من به میدان بروید و فدا شوید تا من شهادت و اخلاص شما را نسبت به خدا و رسولش بچشم ببینم. همگی به نوبت اطاعت کردند و بعد از اذن از امام به میدان رفتند و به شهادت رسیدند وقتی حضرت ابوالفضل علیه السلام تنهایی خودش را می بیند جلو می آید و عرض می کند مولا به من اجازه بدهید من هم بروم امام گریه سختی نمودند و فرمودند تو علمدار من هستی؛حضرت عباس(علیه السلام) عرض کرد دیگر طاقت ندارم، سینه ام تنگ شده از زندگانی دنیا بیزارم می خواهم از این گروه منافق خونخواهی کنم مولا فرمود حال که می خواهی بروی، برو مقداری آب برای فرزندان بیاور، قبلا به حضرت عباس لقب سقا داده بودند برای اینکه یکی دو نوبت در شبهای گذشته توانسته بود برود صف دشمن را بشکند و برای اطفال آب بیاورد و اینطور نبود که سه شبانه روز در آن گرمای عراق آب نخورده باشند بلکه سه شبانه روز آب برای آنها ممنوع بود و شریعه فرات را بسته بودند حتی شب عاشورا، آب تهیه کردند و غسل شهادت نمودند وقتی امام به حضرت عباس فرمود حالا که عزم رفتن داری برو آب بیاور حضرت عباس عرض کرد چشم. ببینید چقدر منظره باشکوهی است چقدر عظمت و شجاعت و دلاوری و انسانیت و معرفت و شرافت و فداکاری یک تنه خودش را به جمعیت سر تا پا مجهز به سلاح می زند در برابر سپاه دشمن می ایستد و به پند و اندرز می پردازد ولی آنها را سودی نمی بخشد.
کنیه «علی اکبر» را «ابوالحسن» دانستهاند؛(1) ابوالحسن علی اکبر، در یازدهم ماه شعبان سال سی و سه هجری ولادت یافت. در حادثه کربلا حدود بیست و هفت سال داشت.(2) این نقل با سخن «ابن ادریس» و نقل دانشمندان تاریخنگار و نسبشناس همخوانی دارد. آنان گفتهاند:
بسم الله
«عبدالله بن الحسین» طفل شیرخوار امام حسین(علیه السلام) مشهور به «علی اصغر» بود. نام مادرش «رباب» دختر «امرء القیس بن عدی بن اوس بن جابر بن کعب بن علیم بن جناب بن کلب» بود. مادر رباب «هند الهنود» دختر «ربیع بن مسعود بن مضاد بن حصن بن کعب بن علیم بن جناب»(1) بوده است. در واقع «جناب» جد اعلای پدری و مادری حضرت علی اصغر(علیه السلام) میباشد.
در آن شب،بعد از آن اتمام حجتها وقتى که همه یکجا و صریحا اعلام وفادارى کردند و گفتند:ما هرگز از تو جدا نخواهیم شد،یکدفعه صحنه عوض شد.امام علیه السلام فرمود:حالا که این طور است،بدانید که ما کشته خواهیم شد.همه گفتند:الحمد لله،خدا را شکر مى کنیم براى چنین توفیقى که به ما عنایت کرد،این براى ما مژده است، شادمانى است.
طفلى در گوشه اى از مجلس نشسته بود که سیزده سال بیشتر نداشت.این طفل پیش خودش شک کرد که آیا این کشته شدن شامل من هم مى شود یا نه؟از طرفى حضرت فرمود:تمام شما که در اینجا هستید،ولى ممکن است من چون کودک و نا بالغ هستم مقصود نباشم.رو کرد به ابا عبد الله و گفت:«یا عماه!»عمو جان!«و انا فى من یقتل؟ »آیا من جزء کشته شدگان فردا خواهم بود؟
«عبدالله» کودک چند ساله امام مجتبی(علیه السلام) است. مادر عبدالله دختر «شلیل بن عبدالله بجلّی» بوده است. (1)
شیخ مفید چنین نقل میکند: پس از آن که «مالک بن نسر کندی» با شمشیرش به سر مبارک امام حسین(علیه السلام) زد، امام پارچهای درخواست فرمود و با آن سر مبارکش را محکم بست و عمامهای بر کلاه خود بست. شمر و دیگران هم به جایگاه خود بازگشتند. زمانی گذشت تا امام بار دیگر به میدان بازگشت و آنها هم بازگشتند و آن حضرت را محاصره کردند.
بسم الله
زمانی که کاروان کربلا، از مدینه حرکت کرد و در مکه فرود آمد، عبدالله جعفر و فرزندانش همراه این کاروان نبودند.
چون حضرت مسلم بن عقیل (علیه السلام) با نامه حضرت حسین (علیه السلام) ماموریت کوفه یافت، ابتدا به مدینه آمد و در این موقع بود که عبدالله ابن جعفر فهمید که حضرت حسین (علیه السلام) برای سفر به عراق مصمم است. بر این اساس، با توجه به شناختی که از بنی امیّه داشت، نامه ای خطاب به آن حضرت نوشت و آن نامه را به همراه فرزندانش – عون و محمد – به مکه فرستاد. او در نامه نوشته بود:
” در رفتن به عراق عجله مکن، از آن میترسم که اگر توکشته شوی، نور زمین خاموش شود. تو روح هدایت و امید و امیر مومنان هستی“
پاسخ روشن بود و حضرت اباعبدالله (علیه السلام) در این طریق مصمم. پس برای آن که عبدالله را از اصرار خود، مبنی بر ممانعت از سفر باز دارد، او را از رویای صادقه خویش، با خبر فرمود :
انّی قد رأیت جدّی رسول الله (صلی الله علیه وآله) فی منامی فأخبرنی باَمرٍ، انا ماضٍّ له
همانا من جدّم رسول الله را در خواب دیدم که مرا به این امر آگاه کرد که من به انجام آن اصرار دارم.
عبدالوهّاب بن احمد شافعى مصرى ، مشهور به شعرانى (متوفّى به سال 397 ق )، در کتاب المنن ، باب دهم ، نقل مى کند:
نزدیک مسجد جامع دمشق ، بقعه و مرقدى وجود دارد که به مرقد حضرت رقیّه علیهاالسلام دختر امام حسین علیه السلام معروف است . بر روى سنگى واقع در درگاه این مرقد، چنین نوشته است :
هذَا البَیْتُ بُقْعَةٌ شُرِّفَتْ بِآلِ النّبِىّ صلى الله علیه و آله و سلم وَ بِنْتُ الحُسَیْنِ الشَّهید، رُقَیَّة علیهاالسلام
این خانه مکانى است که به ورود آل پیامبر صلى الله علیه و آله سلم و دختر امام حسین علیه السلام ، حضرت رقیّه علیهاالسلام شرافت یافته است