شهید اسلام
بسم الله

مردی از آغاز تا انجام زندگی همواره در رزم و مبارزه با پلیدیها و بدکاریها، و خیانتها و بیدادگریها بوده است، یک لحظه در راه بهروزی و بهزیستی انسانها از پا نایستاده است.
در میان رهبران اجتماعی و سیاسی و پیشوایان آزادی و قهرمانان متحول سده نوزدهم اسدآبادی دارای ویژگی بیمانند است و به جهات خطوط روشن و برجسته سیمای خویش بر دیگران ترجیح دارد.
قائم مقام و امیر کبیر ، از زمامداران ملی و ضداستعماری بودند که بیگفتگو، تاریخ، هیچگاه خدمات و کوششهای ترقیخواهانه و ملی آنان را فراموش نخواهند کرد ولی آنان با بینش محدود و در محدوده ویژهای گام برمیداشتند، آنان رجال بوروکراتی بودند که در انتظار فراخواندن به خدمت به سر میبردند. هر گاه از خدمت دولتی معاف و یا دچار قهر پادشاهان میشدند حاضر نمیگردیدند با تاکتیک و شیوه دیگری به مبارزه برخیزند و با مددگیری از نیروهای اجتماعی و تشکل نیرو در خارج از محدوده دولت، در تحقق خواستها و آرزوهای ملی بکوشند چنانچه وقتی میانه قائم مقام با نایبالسلطنه «عباس میرزا» به سال 1240 به هم خورد، قائم مام عزلت گزید، دم برنیاورد و از جا نجنبید تا بار دیگر با فرا خواندن به سیاست به مبارزات ملی و ضد استعماری خود و سازندگی جامعه به خدمت پرداخت.
ولی سید یکپارچه شوق و ذوق آتشین پایانناپذیر، احساسات و عقاید تند بود، در راه یگانگی تودههای شرق و مسلمانان اسیر، محو و نیستی استعمار و استبداد، حتی یک لحظه درنگ و آرامش را جایز نمیدانست. با بینش روشن و گسترده با اندیشه باز و با تمام قدرت و با بهرهگیری از هر امکانات میکوشید. عمر سید همه در کشش و کوشش، همه در راه دستیابی به قدرتهای سیاسی برای نیل به هدف همه در راه بیداری و هشیاری مردم، همه در اندیشه و کردار بنیاد کانونها و مجامع حزبی، همه در تشکل مسلمانان در تحقق دموکراسی و سوسیالیسم در محو نیروهای اهریمنی فئودالیسم و اتوکراسی و امپریالیسم سپری شد. از این رو میتوان او را پیشوایی رزمنده و آشتیناپذیر با دشمنان اسلام و قهرمانان دلاور و حقطلب بیمانند شرق دانست .
قصد ما در این گفتار کوتاه شناسائی سید نیست، انشاالله در فرصت بیشتر و با دقت و حوصله در خور شأن شخصیت وی، درباره او سخن خواهیم گفت. در اینجا نظر ما یک بررسی گذرا و کوتاه و معرفی این قصهگوی سده بیستم (1) به خوانندگان است. تنها نقطه ضعفی که گروهی آدمهای غیرمنطقی و سادهاندیش برای سید قائلند بستگی او با محافل فراماسونری است.
سید چرا به این کانون وارد شد و آیا به هنگام عضویت او، ماهیت اصلی این سازمان شناخته شده بود؟ و آیا منظور وی از این بستگی این بود که کارگذار و گماشته بیگانه شود و از این راه دارای پایه سیاسی گردد؟ یا از ثروت و دارائی طرفی بربندد؟ اگر چنین باشد گناه او چون گناه بزرگ سایر سرسپردگان استعمار، نابخشودنی است.
فراماسونری در قرن نوزده دارای شرف و اعتبار و پرستیژ زیادی بود. برای اینکه این سازمان بود که کمکها گسترده به انقلاب کبیر فرانسه و جنبش استقلال طلبانه آمریکا کرد.
اصول عقاید فراماسونری: آزادی، برابری و برادری، بود. سید که روان پرتمنایش تشنه این حقایق و دستیابی به آرمانهای انسانی بود وقتی سرمنزل معشوق را مییابد برای نشاندن احساسهای پرشور خود بدانجا میرود.
از قول سید در این باره مینویسند «نخستین چیزی که مرا تشویق کرد که در بنای آزادیخواهان شرکت کنم همان عنوان بزرگ آزادی، مساوات و برادری بود که مقصود منفعت عالم انسانی است که در پشت سر آن برای نابود کردن ستمکاران کوشش مینمایند تا بنیاد عدالت حقیقی را استوار سازند با این وصف همت به کار و عزت نفس و اخلاق پاک و کوچک شمردن مرگ در برابر ستمکاران را فراماسون نشان میدهد... این تعریف فراماسون، مرا راضی ساخت که در جرگه فراموشخانه داخل شوم» (2)
ولی همینکه بوی دروغ و ریا، نابکاری و مزدوری را در آن احساس کرد، بلافاصله دامن خود را از این لکه سیاه سترد. در این باره چنین اظهار میکنند:
«سید روزی وارد انجمن شد، در صف مستمعین نشست، سخنران پشت میز خطابه قرار گرفت در ضمن سخنرانی اظهار نمود: ما در سیاست دخالت نمیکنیم، سید از شنیدن این سخن برآشفت و گفت چطور میشود در برنامه حقیق حقوق آزادی، برادری و برابری قید شده باشد با این حال شخص برای تحصیل حقوق مغصوبه خویش صدایش را بلند نکند؟ هر گاه چنین است من با این جمعیت کار نمیکنم...» ولی سید آدم منفی و زودرنج در سیاست نبود همینکه فهمید فراماسونری برای مقاصد دیگری پدید آمده است از داخل به ویرانگری آن پرداخت لبه تیغ مبارزات خود را علیه استعمار آموزشدهنده فراماسونری، به کار برد، اسناد و مدارک جدید که به دست آمده است مؤید این واقعیتهاست که فعالیتهای ضد انگلیسی سید موجب اخراج او از فراماسونری گردید. (3)
ولی او در بیرون از سازمان خاموش نماند تا بدانجائیکه تمام نقشههای خطرناک امپریالیسم سازندی و فراماسونری را نقش بر آب کرد.
بنابراین میتوان گفت گرچه با ورود و خروج سید به این سازمان لکهیی بر دامن او افتاد، ولی شاید این خود خواست خدایی بود که سید را راهی بدین کانون مزدوری و نوکرمآبی بیفتد تا بتواند شرق را آگاه از دام رنگآمیزی شده فراماسونها کند و روشنفکران را متوجه آن سوی مدال سرسپردگان استعمار نماید.
سید پس از اخراج از مجمع فراماسون کتابی ظاهراً در ذم فراماسون به نام ماسون به خط خود مینویسد اما فرصت چاپ آن را نمییابد، با اینکه فرصت داشته اما وسیلهای که بتواند در خفا آن را به چاپ رساند نداشته این کتاب نزد محمد عبده بوده شاید سید به وی سپرده بود که در صورت امکان آن را انتشار دهد، اما متأسفانه بعد از اخراجش مأموران نظمیه مصر وقتی که مأمور میشوند که محمد عبده را به زندان ببرند در خانهاش این کتاب را همراه با یک قطعه عکس از سید میربایند گویا سید در این سازمان پی به رازهای مصر بر باد ده انگلیسها میبرد، چه پس از آن مبارزهای پیگیر و شکننده علیه استعمار آغاز میکند و با تشکیل (حزبالوطنی) به مبارزه خود شکل نوین و مؤثر میدهد. (4)
در اندک مدتی کار این سازمان ضداستعماری چنان بالا گرفت که صدای فرو ریختن بنیاد استعمار در وادی نیل به گوش «داونینگ استریت» رسید.
شناسائی استعمار
«آن کفتاری که به گرسنگی شدید گرفتار باشد فرو بردن دویست ملیون نفوس مسلمان و آشامیدن آب تایمز او را سیراب نخواهد کرد کما اینکه امروز این جانور دهان آزمند خود را بیشتر باز کرده است تا سراسر قلمرو مسلمانان از نیل تا جیحون را ببلعد.»
ثمره این تشکل حزبی و مبارزات سید را از گزارش مأمور استعمار در مصر به خوبی میتوان دریافت.
گزارش «لرد کرومر» مستشار مالیه انگلیس روشن میسازد که صدی چهل و پنج نفوذ انگلستان و صدی سی و پنج وضع اقتصادی و بازرگانی بریتانیا در مصر کاهش یافته است، فعالیت مبلغان مسیحی متوقف و هشتاد نفر از مدیران و کارکنان ارزنده انگلستان از کار خود دست کشیدهاند کارهای اداری تعطیل و به علت تحریم امتعه خارجی امور اقتصادی و بازرگانی کمپانیها و شرکتهای انگلیسی فلج شده است.
کرومر در گزارش دیگر از وجود حزب الوطنی و سید چنین اعلام خطر میکند: «اگر انجمن حزب الوطنی یک سال دیگر برقرار باشد و سلسلهجنبانان امروزه آسیای غربی و مرکزی و افریقای شرقی و شمالی سید جمالالدین همدانی مرفهالبال و آسوده خاطر در مصر زیست کنند گذشته از اینکه تجارت و سیاست بریتانیا در قاره افریقا بالمره معدوم گردد که سهل است ترس آنست که سیادت قاطبه اروپا از هیمنه این انجمن عجیب وجود تاریخی کسب نماید و اثری از او در صفحه عالم باقی نماند.»
در گزارش دیگری برای محو و نابودی این حزب چنین دستور میطلبد:
«انجمن حزب الوطنی مصر بدتر و سختتر عائقی است که از برای پیشرفت ما تصور شود و باید به کمال سرعت و عجله از برای تفرق آن دستور سریع و لازمالاجرا برسد» (5)
عوامل پلیدی و تباهی همه جا و همه وقت به هم بستگی دارند، چنانچه قهرمان ضد زور و بیدادگری، داخلی و خارجی، سرمایهدار و فئودال نمیشناسد.
از فعالیت انقلابی و حقطلبانه سید، امپریالیسم، منارشیسم، استثمارگر و سنتگرای انگلیسی و مصری همه هراسان و بیمناک بودند سید با بیدادگر در هر لباس و در هر مسلک و مذهب و در هر جا که بودند دشمن میبود چنانچه وقتی بینوایی و تیرهروزی زارعان مصری را میبیند با این سخنان خود آنان را به عصیان و آشوب برمیانگیزد:
تو ای دهقان بینوای مصری که با نیروی بازوی توانا زمین سخت را میشکافی تا آن را آماده بهرهگیری نمائی و از این راه زندگانی خانواده خود را تأمین کنی. پس چرا با این دستهای زورمند سینهی سیاه بیدادگر را نمیشکافی؟ و چرا قلب کسانی را که ثمره دسترنج تو را میربایند از هم نمیدری (6)
این سخنان «به قسمی در دهاقین مؤثر واقع میشود که بنای های و هوی را گذارده و انقلابی عظیم را برپا کردند.» (7)
بنابراین اندیشهها و کردارهای حقطلبانه سید تمام عوامل بیدادگری را به هراس میاندازد. در رأس این نظام بردگی امپریالیسم انگلستان قرار داشت. گزارشهای «ویوان» سفیر کبیر انگلستان در مصر دستگاه بریتانیا را در لندن به تکاپو وامیدارد در نتیجه «کلادستون» اخراج سید را از حکومت مصر درخواست میکند. (8)
اسناد و مدارک استوار سیاسی کاملاً این حقیقت را تأیید مینماید (9) ولی در این میان نباید فعالیت سیاسی فراماسونها را در تبعید سید از نظر دور داشت. (10)
دور از حق و وجدان خواهد بود که ورود سید را به فراماسونری نقطه ضعفی برای او بدانیم او ناآگاهانه از مقاصد پنهانی این سازمان و بر بنیاد فعالیتهای سودمند گذشته فراماسونها بدین سازمان گروید، ولی همینکه به ماهیت آن پی برد با کنار گرفتن و سپس با رو کردن دست کارگذاران امپریالیسم بزرگترین خدمت را به مردان روشنبین و ترقیخواه و حقطلب شرق کرد.
در این زمان هیچکس جز سید در شرق از دسایس و مقاصد بداندیشانه و بدخواهانه غربیان آگاه نبود.
زمان او درست هنگام پیاده کردن نقشههای استعماری در شرق و تقسیم چراگاه خاور از ناف افریقا تا آن سوی ماوراءالنهر، از عثمانی تا اندونزی بود او با فرزانگی و جهانبینی ویژه خود از ورای زمانها روزهائی را میدید که بندهای بردگی بر دست و پای مسلمانان خواهد بود.
او میدید چگونه از پطرزبورغ تا لندن همه دشمنان اسلام میکوشند یوغ استعمار و استثمار را بر گردن مسلمانان بگذارند و آنان را به مزدوری بگیرند.
او رنج میکشید از اینکه میدید در برابر این نقشهها و دسیسهها چگونه حکمرانان بلهوس و خودکامهی شرق ، بزرگان کهنهفکر و آسودهطلب به خوشگذرانی و بیدادگری سرگرمند راه نفوذ استعمار را به روی بیگانگان میگشایند نیروی قهار دو غول استعمارگر شرق و غرب به اندیشهها و آرزوهای او شکل داد تا با تاکتیکهای سیاسی و بهرهگیری از تناقضات و برخوردهای زورمندان جهان و بیداری وجدان پاشای مصر، راجه هند، سلطان عثمانی، شاه ایران، امام یمن بتواند شرق را از خطر بردگی برهاند و نگذارد زنجیرهائی را که این روزها ما شاهد گسستن آنها در شرق هستیم، آن روزها بر دست و پای مسلمانان نهند.
سید دارای بینشی وسیع و اندیشهای عالی بود و میدانست دگرگونی یک جامعه نیاز به پیریزی اقتصادی دارد از این رو در نود سال پیش با هر گونه بهرهکشی اقتصادی و نظام فئودالیسم و سرمایهداری میستیزد به این جهت میبینیم در گزارش سیاسی (25 ژوئن 1883) او را یک (سوسیالیست و آزاداندیش فرانسهگرا) معرفی میکنند. (11)
گرایش او به گروه آزادیخواهان «گلوا» نیز از این سبب بود او فرزندان و وارثان انقلاب کبیر فرانسه را یک آب شستهتر از دیگران میانگاشت، از این رو برای پیشبرد عقاید خویش گرایش ملایمی نسبت به فرانسویان داشت، این درست زمانی بود که استعمارگران روس و انگلیس از دو سو قلمرو مسلمانان را مورد یورش قرار داده بودند ولی اعمال انگلیسها در افریقا و هند نسبت به روش میلیتاریسم خشن روسیان در کریمه و چرکس نرمش بیشتر داشت و چون انگلیسها از نفوذ عمیق سید در سودان و مصر و هند باخبر بودند «راندولف چرچیل» از سید برای حل مشکلات گرفتار شده کمک خواست. سید نیز با این قصد که بتواند راه حل عاقلانهتر بیابد و از نیروی انگلستان علیه روسیه بهره برگیرد، راهی لندن شد. اسدآبادی در لندن زیاد کوشش کرد مصر را از اشغال نظامی استعمار آزاد کند. انگلیسها نیز از هر راه و شیوه موذیانه برای کنار آمدن با سید تلاش میکردند تا از نفوذ سید به سود خود استفاده کنند، اسدآبادی همینکه دید نمیتواند از وجود انگلستان علیه روسیه استفاده کند، لندن را ترک گفت.
سالیسبوری برای خواباندن شورش المتمهدی در سودان که گفته میشد از مریدان سید بوده است پیشنهاد سلطنت سودان را به سید میکنند. (12)
سید بعد از توقف طولانی و رنجش از انگلیسها، با فحش و ناسزا به دیپلوماسی انگلستان لندن را ترک میکند و تصمیم میگیرد تاکتیک خود را درست وارونه تغییر دهد و از نیروی تزار علیه انگلستان استفاده کند.
نخستین گام را در این راه از نزدیک کردن ایران به روسیه بر میدارد و برای این کار در تهران تلاش میکند، پس از مسافرت به ایران به دعوت کاتکوف Katkof رجل شوونیست و آنگلو فوب به روسیه میرود.
برداشت کار سید در مسکو با بینش وسیع همراه بود. گزارشات و اسناد وزارت خارجه حاکیست که وی میخواسته، روسیه را هواخواه و مدافع مسلمانان افریقا و آسیا معرفی کند، اردوی بزرگی را علیه انگلستان به وجود آورد تا بدین وسیله یوغ استعمار را از گردن مسلمانان بر دارد. برای این کار سید خود نیز با تزار روسیه ملاقات و نقشه مبارزات ضد انگلیسی خویش را بازگو میکند. (13)
مبارزات ضداستعماری ملل شرق در مسکو سید را یاری میکند کاتکوف نیز با تمام قدرت برای این نبرد بزرگ فعالیت مینمود. ملاقات سید با تزار موفقیتآمیز میبود. تزار از سید میخواهد مقام شیخ الاسلامی مسلمانان آسیای مرکزی را بپذیرد! سید با همه عشق به مبارزات ضداستعماری نمیخواست گماشته تزار گردد.
درست در این لحظات شاه ایران با صدراعظم در راه سفر خود به اروپا سید را گول میزنند و به او امیدهای واهی جهت آغاز مبارزات ضداستعماری از ایران میدهند.
با مرگ کاتکوف و اقدامات موذیانه مأموران انگلستان سید ماندن خود را در روسیه بینتیجه میبیند، به آلمان میرود و دگر بار بر اثر خواهش ناصرالدین شاه به ایران بازمیگردد.
فعالیت سید در تهران سه جناح را سخت ناراحت میکند:
انگلستان، مرتجعان و سنتطلبان آزمند و حکومتگر، منارشیسم ایران.
ناصرالدین شاه بر اثر فشار این عوامل و بیم از سخنان انقلابی و تشکل روشنفکران و آزاداندیشان ایرانی به سید خبر میفرستد ایران را ترک کند.
ولی سید بیاعتنا به این پیغامها، ستاد مبارزات خود را از منزل امینالضرب به حرم شاه عبدالعظیم تغییر میدهد و با شدت و حدت بیشتر انگلستان و شاه و رجال بد نام و نادرست و نوکر مآب را مورد حمله قرار میدهد.
«در اثر تبلیغات سودمند سید اکثر مردم دیگر بیدار شده بودند و آزادگان تعلیم دیده به خفتگان در جهل را به مبارزه با بیدادگران میطلبیدند.» (14)
تهران چنان محیط انقلابی و ضداستعماری میشود که «ولف» سفیر انگلیس تهران را ترک و به تبریز میرود.
این شب نامهها و شعارهای انقلابی در همه جا به چشم میخورد:
«...مملکت به دست بیگانگان افتاده ناصرالدین شاه در فکر ملت نیست، کار را به دست خود بگیریم» سید با صراحت مردم را به محو استعمار و به برکناری شاه و صدراعظم فرا میخواند.
«ایادی بیگانه باید قطع گردد... ناصرالدین شاه و صدراعظم باید خلع شوند.» (15)
در این زمان با واگذاری امتیاز دخانیات به انگلستان نفوذ استعمار و استبداد در ایران به بالاترین اوج خود رسیده بود. عمال بیدادگر و فروشندگان بیآزرم ایران به هیچ وجه حاضر نبودند یک گام عقب بنشینند و چون میدیدند با ضربات سید بنیاد قدرتهای بیدادگرانه آنان فرو میریزد به فکر محو سید افتادند و دژخیمان دستگاه به ستاد مبارزات سید یورش میبرند، لگد زنان با بیحرمتی هرچه بیشتر در میان برف و گل و لجن سید را با پای برهنه بیرون میکشند. تن بیهوشش را نزد حکمران میبرند سپس او سوار یابویی کرده پایش را زیر شکم یابو میبندند گزارش (شماره 40 مورخ 1890 مورای سفیر کبیر انگلستان) خود مؤید توهین و اعمال ضدانسانی به اسدآبادی میباشد. امینالدوله در این باره مینویسد «میگفتند این مرد سید نیست سهل است اسلام او مشکوک و غیرمختون است در بازار بند ازار او را بریدند مکشوفالعوره با سر و پای برهنه به یابو بستند و به سواران مأمور سپردند، در سرمای سخت زمستان او را تحتالحفظ به جانب خانقین و سرحد عثمانی حرکت دادند. از اعوان و اصحاب سید هیچکس به او یاری نکرد مگر میرزا رضای کرمانی که سراسیمه به چپ و راست میدوید قفا میخورد ملامت میدید و فریاد میکشید که «مردم این سید است، اولاد پیغمبر است، از بزرگان علماست، غیرت کنید، نگذارید مظلوم کشته شود» (16)
وقتی دژخیمان ناصری او را سر و پا برهنه از بست بیرون میکشند میرزا رضا فریاد میزد:
«مردم این امامزاده را که به زیارتش میآیید امامزاده زنده را به سرش این بلا را آوردند تماشا میکنید فردا جواب جدش را چه میگوئید؟» این اعمال ضدانسانی مأموران ناصرالدین شاه چنان تخم انتقام و کینه در دل صاف و پاک میرزا رضا میکارد که سپس این بذر با مشاهده مظالم و فجایع مأموران آبیاری میگردد که اندکی بعد میبینیم در همان جائی که سید را چنین اسیر کردند صدای گلولهها جسد ناصرالدین شاه را در خون غلطاند. میرزا رضا با سرودن اشعار پراحساس نشان داد چه انگیزههایی او را بدین کار واداشته است. (17)
به قولی به هنگام کشتن ناصرالدین شاه، میرزا رضا شعار میداد «ای طالب خون سید جمالالدین» (18)
قربانی استعمار
گزارش کندی سفیر کبیر انگلیس به شماره 146 ـ 24 آوریل 1891 و شماره 20 محرمانه 30 ژانویه 1891 نشان میدهد که نقشه این تبعید را استعمار میکشد و به دست کارگذاران خود انجام میدهد چنانکه گریکوروویچ نماینده دولت تزاری در تهران فورا نزد امینالسلطان میرود شدیداً به این عمل دولت که به میل و خواست انگلستان انجام گرفته بود اعتراض میکند: (20)
حاج سیاح مینویسد (21) «بند زیر جامهاش باز شده مکشوفالعوره او را روی برف میکشیدند آقا از صدمات ضعف کرده بیهوش شد، با آن حال کشانکشان تا باغ مهد علیا میرسانند.»
مطابق گزارش (شماره 40 مورخ 1890 مورای سفیر کبیر انگلستان سید را با وضع بسیار موهنی توام با آزار از ایران تبعید کردند.
با اینکه این سفر پر عذاب سید را بیمار کرده بود در عراق عرب مبارزات کوبنده خود را علیه انگلستان و ناصرالدین شاه دنبال میکند «سری پاشا» او را بازداشت و تحت نظر قرار میدهد سپس به بصره میفرستد در این موقع سید با آماده ساختن پیشوایان دینی به تحریم تنباکو، پایه مبارزه عظیمی را علیه استعمار به منظور محو یکی از مظاهر استعمار به نام «امتیازرژی» در ایران بنیاد میگذارد که شاید مهلکترین ضربهای باشد که در قرن نوزده به پیکر استعمار وارد آمده باشد.
به سید از یک دسیسه سیاسی خبر میدهند که دشمنان در نظر دارند او را توقیف و به نقطه مورد اطمینان تبعید کنند. سید فوراً آسیا را ترک کرده به لندن میرود تا از محیط آزاد آنجا بتواند برای ادامه مبارزات خود بهره برگیرد.
سید مبارزه خود را علیه دسایس استعمار در لندن از چند سو: مطبوعات، سخنرانی و تظاهرات سیاسی آغاز میکند. روزنامه «ضیاء الخافقین» را به دو زبان انگلیسی و عربی نشر میدهد.
استعمار دچار بیم و هراس شگرفی شده بود، میدید اگر این روش سید ادامه یابد در اندک مدتی عصیان و آشوب تمام مستعمرات را فرا میگیرد و همه زندانیان استعمار به پا میخیزند.
انگلستان با عثمانی روابط نزدیکی داشت بنابراین رستم پاشا سفیر کبیر عثمانی در لندن سلطان عثمانی را راضی میکند و از سوئی مشاوران سلطان عثمانی در سید امید کاذبانه به وجود میآورند که با دست سلطان میتواند به «پان اسلامیسم» جامه حقیقت پوشاند، با این تمهید سید که در هر جا تیرش به سنگ خورده بود راهی اسلامبول میشود. (22)
سلطان عثمانی به ظاهر سید را با گرمی پذیرفت و خود را همرأی و همفکر او نشان میداد، ولی نقشه اصلی خنثی کردن کارهای اسدآبادی و زنده به گور کردن قهرمان بند گسل مسلمانان در «قفس زرین سلطان عبدالحمید» بود.
شخصیت برتر سیاسی و دینی و علمی او طبقه آزاداندیش و برگزیده و دانا و حساس و مبارز ترک و سایر اقوام خاور زمین را که در عثمانی بودند تحت تأثیر قرار داد گرد او جمع شدند.
با همه محدودیت سید و مراقبت سازمان پلیسی، سید بیاعتنا به این موانع در چند جبهه به فعالیت میپرداخت: یگانگی مسلمانان و ایجاد یک مرکزیت سیاسی برای شرق ، مبارزه با استعمار و نیروهای ضداسلامی در شرق ، بیداری سطوح مختلف مردم و برانگیختن آنان علیه بیدادگران، مبارزه با منارشیسم و سیستم سررشتهداری فردی و خودکامگی و سوق دادن مردم به سوی ایجاد یک حکومت قانون و مردم.
«سید بالغ بر پانصد مراسله و مکتوب به السنه مختلفه فارسی و عربی، هندی، ترکی به رشته تحریر درآورده به عتبات عرش درجات، کلیه بلاد ایران، هندوستان، مصر، الجزایر، طرابلس، شامات و حجاز و سایر قلمرو اسلامی ارسال میدارد» با روش خشن و ضدانسانی که ناصرالدین شاه با سید پیش گرفته بود بیش از همه نابکاران از سید میترسید و همواره از سلطان عثمانی درخواستهای غیرعملی علیه سید میکرد که سلطان به او پیغام میدهد «او را به جائی فرستاده مشغول تدوین کتب میکنم که از این خیالات دست بکشد».
در راس ایرانیان اندیشمند و آزادفکر که دور سید بودند میرزا آقا خان کرمانی، میرزا حسن خبیرالملک، شیخ احمد روحی، میرزا رضای کرمانی... قرار داشتند که هر چهار نفر آنان کشته میشوند.
ترور ناصرالدین شاه به دست یکی از هواخاهان با ایمان سید استعمار را و بیش از همه مستبدان خونآشام شرق به هراس انداخت، به فکر چارهجوئی و در حقیقت نابودی سید افتادند.
شهید راه اسلام و آزادی
بلخی در این مورد میگوید: «روز قبل از وفات سید به دیدنش رفتم، حالش بسیار خوب بود، در اطاق قدم میزد و سیگار برگی میکشید» عبدالحسین همدانی یکی از مریدان وفادار سید در تأیید این نظر میگوید: «سید جمالالدین تا روز آخر صحیح و سلامت بود شب آخر عمرش درد دندان گرفت، صبح به من گفت یک طبیب دندانساز بیاورم، یکی از نوکرها که از طرف سرای سلطان مامور خدمتش بود دوید رفت. سید همان طرف دندانش که درد میکرد با دست گرفته در اطاق راه میرفت با جمیل پاشا نشستند سید از درد دندان شکایت کرد جمیل پاشا از نوکر خودش کیف دوا خواست او هم بلافاصله آورد، آنوقت دوائی درآورده به دندان سید زد، هنوز جمیل پاشا از در خانه بیرون نرفته بود که فریاد سید بلند شد و لختی نگذشت که دهان و حلق سید به قدری ورم کرد که خفه شد و پیش از ظهر وفات کرد.»
لاول استروروک مترجم کتاب «الاحکام السلطانیه للمارودی» که پس از جراحی سید او را دیده است، نظر مشکوک مسمومیت او را تأیید میکند، برای شاهد مثال نظر دکتر لاردی فرانسوی را که بعد از مسمومیت سید از او ویزیت کرده است پیش میکشید گروهی نیز عقیده دارند در مسمومیت سید «جادح» جاسوس سلطان نقش اساسی داشته است با نقشه او جباران جهان از دست سید آزاد میشوند، چنانچه بعد از این کار جادح گرفتار بیماری روانی میگردد همواره در آزار و عذاب وجدانی بود تا درمیگذرد. (23)

گویند در ابتدای کار سید جامهدانی داشت، ولی بعدهای این مختصر اسباب سفر و زندگی را نیز همراه برنداشت.
به هنگام تبعید او از مصر، یارانش آگاه شدند سید به کلی جیبش خالیست برای هزینه راه پولی برای او تهیه کردند پیشوای سبکبال و وارسته شرق در پاسخ یارانش میگوید: شیر هر جا برود طعمه خود را مییابد.
و حال آنکه بیشتر همفکران او را در کشورهای اسلامی دیدهایم که با اشرافیت زندگی میکردند وقتی نیز بمردند ثروت هنگفتی از خود بجای گذاشتند!
فیالجمله وقتی انسان رسائل میرزا ملکم خان را میخواند یک حالت اشمئزاز دست میدهد چه میبیند او در اغلب نامهها درخواست پول میکند و از کم پولی و زندگی فقیرانه خود مینالد و به خاطر این کمبود نیز تن به دلالی امتیاز لاتری میدهد.
سید روزنامهنگاری توانا و انقلابی بود. مقالات و نوشتههای چون برگ زرین او را از دست یکدیگر میربودند.
نوشتههای او را در مصر و هند و فرانسه و انگلستان و روسیه و عثمانی چنان بیدادگران را به هراس میانداخت که با هر تلاشی بود قلم او را میشکستند. (24)
روزنامه عروه الوثقی او جهان خفته اسلام را بیدار کرد. مقالات او ادامه حکومت دیکتاتورها و استعمارطلبان را به خطر انداخت. در مصر عروه الوثقی را دست هر کسی میدیدند 15 تا 25 لیره جریمه نقدی داشت.
ناصرالدین شاه را به قدری ناراحت میکند که «سزای او را مرگ و لااقل تبعید و حبس ابد» میداند و آنقدر دولت انگلستان را زیر فشار میگذارد تا منجر به تعطیل روزنامه میشود.
سید یک سخنور انقلابی، خطیب زبردست بود. به قول ملکم نخست کسی بود که مسائل دینی را با فلسفه اجتماعی توجیه میکرد، مردم را از دنیای آرام و مسالمتآمیز دین به مبارزه و جنگ و حقطلبی میکشاند کسانی که او را دیدهاند از اثر سخن او به صورت حیرتآور تعریف کردهاند، در یک سخنرانی یک ثلث شنوندهها از سخنان پراحساس سید غش میکنند! (25)
او شنونده را هیپنتیزه کرده اراده و اندیشهاش را به دست میگرفت بیانات و مباحث سید به قدری پرمنطق و حقطلبانه میباشد که دانشمندان بزرگ مجذوب او میشوند.
میرزا ابوالحسن جلوه از دانشمندان بزرگ معاصر به ملاقات سید میرود، با او بحث میکند، همه میاندیشیدند که سید در برابر علم جلوه مجاب خواهد شد ولی وقتی جلوه بیرون میآید از او درباره دانش و فلسفه و اطلاعات سید و اثر گفتار او میپرسند پاسخ میدهد «میروم تا کفنی برای خود تهیه کرده جهان نمایم.» (26)
وقتی درباره شخصیت او از پروفسور ارنست رنان پرسش میشود فیلسوف فرانسوی سید را در ردیف فلاسفه بزرگ انگشتشمار گذشته ایران معرفی میکند.
سید یک مسلمان حقطلب و زمامدار ضداستعمار بود. در راه آرمان بزرگ خود و یگانگی همه مسلمانان «پان اسلامیسم» با تمام نیرو میکوشد او یک سازماندهنده کوشا یک ارگانیزاتور پر کار بود، دیدیم که چگونه با تشکیل «حزب الوطنی» طبقه تحصیلکرده و برگزیده و رنجدیده مصری را گرد آورد. قیام اعراق بی پاشا، شورش المتمهدی ثمره این تشکل بود.
در هند حزب عروه را بنیاد میگذارد.
در استانبول «شعبه نظارت جهاد» را به وجود میآورد و...
پس تا بدانجائی که ما سید جمالالدین اسدآبادی را شناختهایم او پیشوای دانشمند و قهرمانی پرتحرک، سیاستمداری ضداستعماری، دینداری واقعبین، مجاهدی دور از پیرایه و دارای زندگی ساده بود که با تاکتیکهای متداول و مترقی زمان خود: مقالهنویسی، سخنرانی، مصاحبه و میتینگ به جنگ دشمنان میرفت مردم را بیدار و متشکل میساخت در هر جا از مقالات سنگین و سیاسی، سخنان پراحساس او دشمنان در بیم و هراس بودند. تاکنون مقالات دینی و علمی و سخنرانیهای اجتماعی و سیاسی زیاد از او طبع و نشر گردیده است.
ولی شاید امروز شما با شگفتی زیاد بشنوید که سید در یکی از رشتههای مهم ادبیات و تبلیغات نیز دست داشته است و برای روشن کردن مردم از این شیوه نیز استفاده نموده است.
آری! اسدآبادی قصهنویس و قصهگوی زبردستی نیز بوده و در این راه دارای دبستان و شیوه ویژهای بوده است، قصههای سید مثل سایر کارهای او خلاق ، فیاض و از لحاظ فکری برانگیزنده و از لحاظ اخلاقی آموزنده و از جنبه اجتماعی سازنده است.
قصهگوئی در زمانهای گذشته بیشتر جنبه سرگرمکننده و تفننی و تفریحی داشته است خواننده کمتر از آن دریافت فکری و اجتماعی میکرده است اگر هم قصهگوئی در شرق با هدفهای اجتماعی و انسانی نوشته شده است چون نویسنده نخواسته با صراحت از آن استنتاج انسانی و اخلاقی نماید، کمتر خواننده متوجه جنبههای ویژه این نوع داستانها شده است.
قصهگو قصه خود را میگوید در پایان بیآنکه نتیجهگیری و جهتیابی کند خواننده را به حال خود ول میکند تا هر کس به قدر فهم و گمان و دانش و احساس خود از آن بهره برگیرد.
ولی نویسنده این قصه که زندگیش از آغاز تا انجام کشش و کوشش سازندگی و آموزندگی، بیداری و هشیاری مردم و تشکل قوا در جهت محو بدیها و پلیدیهاست، در قصههای خود خواننده را به حال خود نمیگذارد.
سید در پایان قصهها از خوانندهها میخواهد درباره حوادث و رویدادهای آن قصه بیندیشند، فکر خود را به کار بیاندازند آنچه از قصه فهمیدهاند بگویند، سپس خود گفتههای آنان را اصلاح میکند از داستانها نتایج اجتماعی و دینی و سیاسی میگیرد بنابراین ما در این داستانها دو چیز میبینیم یکی قصهگوئی که خود از آغاز و تا انجام زندگی در راه تحقق آرمانهای انسانی کوشا بوده است و دیگری داستانهائی که جنبه آموزندگی اخلاقی و انسانی دارد.
سلطان عبدالحمید در سالهای آخر عمر سید همینکه دید اندیشهها و کردارهای سید چه موجی از تحول را در همه جا پدید آورده است بنیاد کاخهای بیدادگری را سست و لرزان ساخته است. به قول خود او را «مشغول تدوین کتاب» میکند!
قصههای سید در این روزها خلق شده است. عکس خطی این قصهها را نگارنده در کتابخانه دانشگاه تهران جزء اسناد و مقالات تاریخی تحت شماره 6343 گنجینه عکسی یافتم.
در این قصهها شما مختصر تغییرات کلامی و دستوری خواهید دید، با اینکه نگارنده کوشیده است چیزی کم و یا اضافه بر عبارات نشود ولی ناخوانا بودن و یا نارسایی و بعضی ضروریات و ملاحظات موجب گردید کلماتی جانشین و یا تغییر داده شود و این کار بقدری ناچیز است که در حکم هیچ تغییریست.
انتشارات توس که همواره هدفش احیاء فرهنگ پارسی و پاسداری تمدن ایرانی میباشد وقتی نگارنده وجود این قصهها را با آن در میان گذاشتم پیشگام برای این خدمت بزرگ ملی و انسانی شد. من نیز اسناد دست یافته را در اختیار او گذاشتم... (27)

بعداز دفن سید جمال الدین اسدآبادی، نبش قبر کردند و جنازه اش را به کابل بردند
سید جمال در 1232، بنا به دستور شیخ انصاری عازم هندوستان شد و ضمن آشنایی با علوم جدید سعی کرد تا مردم و خصوصا مسلمانان را علیه استعمار انگلستان بسیج کند. اما به دلیل سلطه همه جانبه انگلیسیها پس از یک سال و نیم آنجا را ترک و عازم عثمانی شد و چون با حسادت علمای درباری آنجا مواجه شد به مصر مهاجرت نمود.
سید جمالالدین اسدآبادی در مصر توانست یک نهضت فکری ضد استعماری و ضد انگلیسی را پایه گذاری کند و تشکیلاتی به نام انجمن مخفی را به وجود آورد اما بر اثر فشار انگلستان مجبور به ترک مصر شد. حرکت سید جمال، توسط شاگردانش ازجمله شیخ محمدعبده دنبال و در سالهای بعد زمینه ساز قیام مردم مصر علیه استعمار انگلستان شد.
سید جمال پس از ترک مصر، مدتی در هند اقامت نموده و سپس راهی اروپا شد. در پاریس با همکاری محمد عبده اقدام به انتشار روزنامه "عروه الوثقی" نمود و به پاسخگویی به "ارنست رنان" که مقالاتی علیه اسلام در یکی از روزنامههای پاریس، مینوشت، پرداخت.
سید جمال بعدها به دعوت ناصرالدین شاه، به ایران آمد و گمان میکرد که میتواند با نزدیکی به شاه، اندیشههای اصلاح طلبانه خود را به اجرا بگذارد، اما چون ماهیت و طبع شاهانه با هیچ اصلاحی موافق نبود و سید نیز، شاه را آشکارا عامل بدبختی مردم معرفی میکرد، از ایران اخراج شد.
سید جمال وقتی برای دومین بار به ایران آمد، به آستانه حضرت عبدالعظیم در شهر ری تبعید شد و در آنجا علیرغم کنترل ماموران، مردم را به قیام علیه بیدادگری شاه تشویق میکرد؛ لذا ناصرالدین شاه دستور اخراج او را در حالیکه بشدت بیمار بود صادر کرد.
سید جمال پس از اخراج از ایران وارد بصره شد و با سید علیاکبر شیرازی نامهای به آیتالله العظمی سید حسن شیرازی مینویسد و به ظلم های فراوان شاه به مردم ایران اشاره میکند. عدهای معتقدند که این نامه در صدور فتوای مشهور تحریم تنباکو از جانب آیتالله میرزای شیرازی و جنبش تنباکو در نتیجه آن، تاثیر بسزایی داشته است.
حضور سیدجمالالدین اسدآبادی در طی سالهای 71-1270 در عراق تاثیر بسزایی در حیات فکری، سیاسی واسلامی شهرهای شیعه نشین و گسترش تبلیغ و دعوت در جامعه اسلامی گذاشت؛ به طوریکه همگان او را بعنوان رهبر حرکت «تجدید در اسلام» میشناختند.
سیدجمال الدین اسدآبادی منادی بیداری مسلمانان و بازگشت به اسلام و بدعت زدایی بود و اتحاد اسلام و پرهیز از تفرقه بین مذاهب اسلامی را تبلیغ میکرد و در آخر هم جان خود را در همین راه از دست داد.
سیدجمال، اواخر عمر خود را در عثمانی سپری کرد و غیر مستقیم تحت نظر سلطان عبدالحمید، امپراطور عثمانی قرار داشت. وقتی خبر قتل ناصرالدین شاه توسط میرزا رضا کرمانی، از شاگردان سید جمال، به استامبول رسید، سلطان عبدالحمید، به هراس افتاد و دستور قتل سید جمال را داد و سرانجام در 19 اسفند 1275 برابر با 9 مارس 1897 او را مسموم ساختند و جنازه او را در قبرستان مشایخ استامبول به خاک سپردند.
در سال 1324، فیض محمدخان، سفیر وقت دولت افغانستان در آنکارا، موافقت دولت ترکیه را برای نبش قبر سید بدست آورد بقایای جسد سید جمالالدین اسدآبادی را در تابوتی به کابل انتقال دادند.
http://khabaronline.ir/news-133024.aspx

***************************************************************************
پی نوشتها:
1ـ این بحث به عنوان مقدمهای بر کتاب «قصههای استاد» نوشته شده که از طرف انتشارات توس چندی پیش منتشر گردید.
2ـ خاطرات سید جمالالدین (نقل از سید جمالالدین حسینی پایهگذاری نهضتهای اسلامی صفحه 71)
3ـ Document. pp, 24-24. An islamic Reponse to Imper ialitsm. Parlements And Parties In egypt (1923).
4ـ سید جمالالدین حسینی پایهگزار نهضتهای اسلامی صفحه 71
5ـ گفتار خوش یار قلی صفحه 68
6ـ انت یا ایها الفلاح المصری...
7ـ مردان نامی شرق صفحه 341
8ـ مجله کابل سال سوم شماره 3 صفحه 279
9- F. O. 78.3003 Lacelles to Salislury No 498c August 30 1879
10ـ سید جمالالدین پایهگذار نهضتهای اسلامی صفحه 89
11- F. O. 6 0 . 594
12.خاطرات سید جمالالدین صفحه 47 و مجله خواندنیها شماره 89 سال 24 صفحه 17.
13- Relligion And Rebellionin Islam P. 26-28
14ـ سید جمالالدین حسینی پایهگذار نهضتهای اسلامی صفحه 164
15ـ علل پیدایش مشروطیت ایران صفحه 26.
16ـ خاطرات امینالدوله 150
17ـ مجله محیط: محیط طباطبائی
18ـ سید جمالالدین و اندیشههای او صفحه 98
19ـ روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه صفحه 644 ـ 706
20 - F. O. 60.594 Kennedy To Salisbury
21ـ خاطرات حاج سیاح صفحه 329
22 - Documents Photograqhs 213-215
23ـ
سیاستگران دوره قاجار صفحه 222 ـ سید جمالالدین حسینی پایهگذار
نهضتهای اسلامی، نقل از کتاب عالم السلام جلد 2 ص 258 ـ 259 ـ 260.
24ـ زندگانی... سید جمالالدین افغانی صفحه 29
25ـ سید جمالالدین و اندیشههای او صفحه 31
26ـ شرح حال و آثار سید صفحه 31
27ـ این قصهها اخیراً تحت عنوان «قصههای استاد» منتشر شده است.
نویسنده:ابوالفضل قاسمی/راسخون/ www.mosleheshargh.com