مسجدومرکزفرهنگی حضرت ولی عصرعلیه السلام _ پوده

تبلیغات اسلامی شهداء پویاشهر(پوده)

مسجدومرکزفرهنگی حضرت ولی عصرعلیه السلام _ پوده

تبلیغات اسلامی شهداء پویاشهر(پوده)

مسجدومرکزفرهنگی حضرت ولی عصرعلیه السلام _ پوده
بسم الله
نمایی ازبنای خیری که مرحوم حاج حیدرعلی دهقانی وحاجیه خانم اللهیاری به توفیق الهی وباکمک عاشقان قرآن وعترت علیهم السلام از خود بجای گذاشتند.روحشان شادورحمت الهی قرینشان
(وفات1391و1392) .(مسجد حضرت ولی عصرعجل الله تعالی فرجه الشریف ـ پوده)
آخرین نظرات
  • ۳۰ مرداد ۹۷، ۱۸:۲۸ - موزیلاگ ..
    تشکر (:

بسم الله

گفته بودیم هر کسی وارد لشکر می‌شود، چه از بچه‌های بسیجی و چه از بچه‌های رسمی، در برگه‌ای مشخصات اولیه‌اش را از نظر پرسنلی پر کند و یک برگه ضمیمه هم بگیرد و هر کس یک خاطره خوب از جنگ بنویسد.

بچه‌ها خاطره‌ها را می‌نوشتند و من شب‌ها داخل اتاقی می‌نشستم و این خاطرات را می‌خواندم، ولی متأسفانه چندین کارتن از این خاطرات در آتش‌سوزی انرژی اتمی که کل امکانات لشکر در آن‌جا سوخت از بین رفت.

یکی از شب‌ها خاطره خیلی عجیبی از یک رزمنده خواندم و آن شب تا صبح خوابم نبرد. آن شخص اکنون یکی از دوستانم است. ایشان این‌طور نوشته بود:

«من مجروح شدم. مرا به بیمارستان اهواز انتقال دادند. دکتر که معاینه کرد، گفت: کارش تمام شده او را به داخل سردخانه معراج شهدای داخل بیمارستان ببرید.

دیدم ملافه‌ای را روی صورتم کشیدند و احساس کردم مرا داخل پلاستیک می‌کنند. صدای پلاستیک را می‌شنیدم و می‌دیدم دورم پلاستیک می‌پیچند؛ من خیلی ناراحت شدم. تمام حرف‌‌هایشان را می‌شنیدم ولی نمی‌توانستم هیچ حرکتی کنم و حرفی بزنم؛ زیرا خون خیلی زیادی از من رفته بود. وقتی مرا بلند کردند و روی برانکارد گذاشتند تا ببرند، یک لحظه به حضرت زهرا(سلام الله علیها) متوسل شدم. حالت عجیبی داشتم.

گفتم : «یا حضرت زهرا من زنده هستم، ولی می‌خواهند مرا زنده به گور کنند. اینان می‌خواهند مرا داخل سردخانه بگذارند؛ خودت مرا کمک کن!» یک دفعه در پی ارتباط عجیبی که با حضرت زهرا(سلام الله علیها) برقرار کردم، نمی‌دانم در آن وضعیت چه طوری توانستم یک «الله اکبر» بگویم.

وقتی «الله اکبر» گفتم، درد شدیدی در بدنم احساس کردم. آنهایی که مرا به سردخانه می‌بردند، یک دفعه ترسیدند و مرا در همان حال رها کردند و بلند گفتند: «شهید زنده شد، شهید زنده شد!»

دیگر چیزی حس نکردم و بعداً در یکی از بیمارستان‌های تهران که به هوش آمدم، فهمیدم من دو ماه در حالت بی‌هوشی به سر می‌بردم و نصف بدنم فلج شده بود.»

راوی جناب سرهنگ علی اکبر خالقی از فرماندهان هشت سال دفاع مقدس

 رجانیوز

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی