مسجدومرکزفرهنگی حضرت ولی عصرعلیه السلام

تبلیغات اسلامی شهداء پویاشهر(پوده)

مسجدومرکزفرهنگی حضرت ولی عصرعلیه السلام

تبلیغات اسلامی شهداء پویاشهر(پوده)

مسجدومرکزفرهنگی حضرت ولی عصرعلیه السلام
بسم الله
نمایی ازبنای خیری که مرحوم حاج حیدرعلی دهقانی وحاجیه خانم اللهیاری به توفیق الهی وباکمک عاشقان قرآن وعترت علیهم السلام از خود بجای گذاشتند.روحشان شادورحمت الهی قرینشان
(وفات1391و1392) .(مسجد حضرت ولی عصرعجل الله تعالی فرجه الشریف ـ پوده)
آخرین نظرات
  • ۳۰ مرداد ۹۷، ۱۸:۲۸ - موزیلاگ ..
    تشکر (:

بسم الله
بهترین بانوان

ولادت و نام

در مورد تاریخ ولادت این بانوی بزرگوار سخنی به میان نیامده است منتهی با برخی قرائن مورخین حدود سال 50 ق. را هنگام تولد ایشان می دادند. به عنوان نمونه امام حسین(علیه السلام) خطاب به وی فرمود: «تو بهترین بانوانی!» لذا در می یابیم که وی در کربلا بانویی رشیده بوده و بین ده تا سیزده سال، سن داشته است.


درباره نام اصلی ایشان نیز میان تاریخ نویسان اختلاف نظر است. آمنه، امیمه و امینه از جمله نامهایی است که گفته اند و برخی گزارشها نشان می دهد که این امر در همان دوره نیز مورد اختلاف بوده است، اما آنچه همه بر آن اتفاق دارند این است که «سکینه» لقبی بوده که به حضرت(علیها السلام) داده شده است . برخی گفته اند این لقب را مادرش رباب برای او برگزید.
او فرزند امام حسین (علیه السلام) و رباب است .
بر اساس روایات او صاحب روشى پاکیزه و اندیشه اى کامل در زندگی، و در زیبایى و ادب و کرامت و سخاومتندى داراى منزلتى بزرگ بود.
علامه مجلسى در باره کمک او به مستمندان روایت کرده است، هنگامى که على بن الحسین (علیهما السلام) قصد حج کرده بود، خواهرش سکینه هزار درهم به ایشان داد تا به حومه حره برده و میان مساکین توزیع کند.
سکینه در حادثه کربلا همراه پدرش امام حسین (علیه السلام) حضور داشت و شاهد شهادت ایشان بوده و پیکرش را در آغوش کشیده است .
ایشان با اسرا و سرهاى شهیدان به کوفه و سپس به شام برده شد و بعد با برادرش امام زین العابدین (علیه السلام)به مدینه بازگشت . و روایت شده هنگامى که زنان اهل بیت بر یزید وارد شدند او به رباب گفت: اى ام سکینه تویى که حسین درباره تو و دخترت گفت: به جانت قسم خانه اى که در آن سکینه و رباب هستند دوست مى دارم؟ او پاسخ داده آرى.
از اشعار بر مى آید که امام (علیه السلام) سکینه را بسیار دوست میداشت .

رباب مادرحضرت سکینه

سکینه و عبدالله که در کتب مقاتل از آن به نام علی اصغر(علیه السلام) یاد می شود هر دو از رباب بودند.
رباب بانویی باشخصیت و بزرگوار بود. درباره شخصیت این بانو و جایگاهی که در نگاه امام حسین(علیه السلام) داشت همین بس که آن حضرت(علیه السلام) علاقه و احترام خویش به رباب و نیز سکینه دختر او را این گونه بیان می کند: به جان تو سوگند من خانه ای را دوست دارم که در آن سکینه و رباب باشند. آن دو را دوست دارم و همه مالم را برای آنان بذل می کنم و هیچ ملامتگری نیز حق سرزنش مرا ندارد.
رباب که در کربلا نیز حضور داشت و پس از شهادت حسین(علیه السلام) با کس دیگری ازدواج نکرد و گفته اند حتی زیر سقف نیز جای نگرفت تا آنکه پس از یک سال، غم جانکاه این مصیبت، او را از پای در آورد و در مدینه درگذشت.
حضرت سکینه در دامان این پدر و مادر رشد کرد و در این محیط معنوی در کنار عمه بزرگوار خود زینب و برادر عزیزش امام سجاد(علیهما السلام) به درجات عالی رسید. این محیط مساعد در شکل گیری شخصیت انسانی و اجتماعی و الهی او تأثیری دیگر داشت. او شاهد ماجراهای غمبار کربلا بود و به قراری که سید بن طاوس نوشته است سکینه پس از شهادت پدرش و احتمالاً در غروب عاشورا جسد پاره پاره پدر را در بغل گرفت .

شخصیت علمی و اخلاقی

حضرت سکینه(علیها السلام) طبعی لطیف داشت و یکی از خصوصیات بارز ایشان تسلط به ادبیات و اشعار عرب بوده است و خود نیز اشعار فصیح و بلیغی می سرود. خبرگی او به شعر تا آنجا بود که شعرا سروده های خویش را برای داوری نزد او می آوردند تا قضاوت کند که کدام یک برتر است و به قضاوت او نیز رضایت می دادند.
در مورد عبادت و مقام معنوی حضرت سکینه(علیها السلام) امام حسین(علیه السلام) فرمود: «و اما سکینه فغالب علیها الاستغراق مع الله فلا تصلح لرجل» اما سکینه آن چیزی که بر او غلبه دارد اشتغال کامل با خداوند است، لذا مناسب هیچ مردی نیست.
این بانوی عفیف هنگامی اسرا را به شام آوردند به یکی از صحابه پیامبر صلی الله علیه وآله به نام «سهل بن سعد ساعدی» که حضور داشت، فرمود: به این کسی که این سر بریده را بر نیزه دارد بگو که سر را جلوتر از ما ببرد تا مردم مشغول نگاه به آن سر شوند و به حرم رسول خدا صلی الله علیه وآله نگاه نکنند. دختر امام حسین(علیه السلام) از شجاعتی قابل تحسین برخوردار بود. وی در برابر ظالمان سکوت نمی کرد و به انجام تکالیف الهی همت می گمارد. او از هیاهوی تبلیغاتی هراسی به دل راه نمی داد و با صلابت فاطمی دشمن را خوار و رسوا می نمود، با دلیل و منطق سخن می گفت و حقانیت خویش را به اثبات می رساند. وی وقتی سر بریده فرزند زهرا (علیها السلام) را مقابل یزید مشاهده کرد که او با جسارت بدان هتاکی می کند و شعر پیروزی می سراید، فریاد برآورد و گفت:به خدا، سخت دل تر از یزید ندیدم و کافر و مشرکی بدتر و جفاکارتر از او نیست. از ایشان در کتب روایی شیعه احادیثی نقل شده است و ایشان را به عنوان راوی حدیث نام برده اند.
به عنوان نمونه زمانی که دشمن، او و دیگر زنان را به قتلگاه برد تا از کنار کشتگان عبور دهد، او ناگهان بر پیکر خونین پدر افتاد و او را به آغوش گرفت و طوری گریست که دوست و دشمن گریان شدند. عمر بن سعد فرمان داد با زور و تهدید دختر امام حسین(علیه السلام) را از بدن پدر جدا نموده و همراه بقیه مصیبت دیدگان به اسارت برند.
حضرت سکینه می گوید: وقتی پیکر پدرم را در آغوش گرفتم، از حلقوم بریده اش این ندا را شنیدم که می گفت:
شیعتی ما ان شربتم ماء عذب فاذکرونی
او سمعتم بغریب او شهید فاندبونی
شیعیان من! هر زمان که آب گوارایی نوشیدید، مرا به یاد آورید و اگر سرگذشت غریب و شهیدی را شنیدید، بر من بگریید!
خانم سکینه(علیها السلام) در خانه امام سجاد(علیه السلام) زندگی می کرد؛ خانه ای که صاحب آن برای گریه بر «سیدالشهدا» روز و شب نمی شناخت. زمانی که از امام می خواستند کمتر بگرید تا چشمانش آسیب نبیند، می فرمود: چگونه نگریم در حالی که دیدم خواهران و عمه هایم در عصر عاشورا از این خیمه به آن خیمه می دوند؟! در چنین فضایی بود که او آموخت چگونه بایستی راه و پیام امام حسین(علیه السلام) را تبلیغ کند.

حضرت سکینه  در هنگام  وداع با پدر

بعد از شهادت برادر

هواى گرم، فضاى دَم کرده و سرخ‏رنگى نینوا را فراگرفته است. عطش، ناجوانمردانه، گلهاى بوستان نبوّت را پژمرده کرده است. یاران اندک امام، همه رفته‏ اند؛ جز اندکى از نزدیکانش، کسى باقى نمانده است. خیمه در نزیکى خیمه‏ اى «سکینه» برپاست. در داخل آن، یاران سربریده پدر، کنار هم آرمیده ‏اند. لحظه به لحظه بر تعداد آن سرخ جامگان سرمستِ عشق و شهادت، افزوده مى‏شود.
ساعتى است که برادرش حضرت على‏ اکبرعلیه السلام نیز به عرصه نبرد رفته است. اضطراب و عاطفه در در وجودش ریشه دوانیده است. پدرش عازم میدان شده است تا از على‏ اکبرعلیه السلام خبرى بیاورد. طول نمى‏کشد که بر مى‏گردد؛ تنها و افسرده است. در مقابلش مى ‏ایستد. پدر را در دریاى از ماتم، غرق مى‏یابد. بى‏ صبرانه لب به سخن مى‏گشاید:
«پدر! چرا این قدر غمگینى؟»
و قبل از این که جوابى بشنود؛ از برادرِ به میدان رفته ‏اش سؤال مى‏کند. پدر که گویا کوهى از غم، برشانه ‏هاى خسته ‏اش سنگینى مى‏کند؛ چنین لب به سخن مى‏گشاید:
«دشمنان برادرت را کشتند.»
و غمگینانه ناله سکینه بلند مى‏شود:
«فَنادَتْ وااخاه! وامُهْجَةَ قلباه!...؛ اى واى برادرم، آه میوه دلم...!»
پدر با دیدن بى ‏صبرى دخترش، لب به اندرز مى‏گشاید:
«دخترم سکینه! خدا را در نظر داشته باش، صبر و تحمّل پیشه‏ ساز.»
سکینه در حالى که باران اشک، از دیدگانش فرو مى‏ریزد؛ خطاب به پدر چنین نوحه مى‏کند:
«یا اَبَتاه! کَیْفَ تَصْبِرُ مَنْ قُتِلَ اَخُوها وَ شُرِّدَ اَبُوها؛»
پدرم! چگونه صبر و بردبارى کند کسى که برادرش کشته و پدرش غریب و تنها مانده است.
پدر نیز با شنیدن کلام غمبار دخترش، بر زبانش جارى مى‏شود: «انّا للّه و انّا الیه راجعون»2

پرواز آب آور

خیمه ‏نشینان، در دریاى از عطش غرق شده ‏اند. کودکان ناباورانه به بزرگترها مى‏ نگرند. نگاه‏هاى دردمندانه آنها «عباس ‏علیه السلام» را سوى « فرات» کشانده است. او با مشک خشکیده‏ اش رفته است تا براى گرفتارانِ این دریاى عطش، آب بیارود.
ساعتى است که چشمان منتظر و نگران بچه ‏ها به سمت «علقمه» دوخته شده است. امام به میدان رفته است تا خبرى از او بیاورد. و بعد، در حالى که دستش را به کمر گرفته است، باز مى‏گردد. تنها و اندوهگین است. سکینه به جلوش شتافته، عنان اسبش را مى‏گیرد و مى‏گوید:
«یا ابتاه! هَلْ لَکَ عِلْمٌ بِعَمِّىَ العَباس؟!»
پدرم! از عمویم عباس چه خبر؟ او به من وعده آب داده بود!
امام که به سوز دلِ دخترش پى‏ مى‏برد، مى‏گوید:
«یا اِبْنَتاه! اِنَّ عَمَّکَ العباس قُتِلَ وَ بَلَغَتْ روحَهُ الجنان؛»
دخترم! دیگر منتظر عمویت نباش، عمویت عباس کشته شد و روحش به بهشت رسید.
صداى شیون سکینه و نیز عمّه داغدارش، زینب‏ علیها السلام بلند مى‏شود: «وا اخاه! واعباساه! واقِلَّةَ ناصراه...!»
واى برادر! واى عباس! واى از کمى یار و یاور...!3

قنداقه خونین‏

عطش، جابرانه بیداد مى‏کند. گلهاى حسینى یکى بعد از دیگرى در باغستان آتش زده‏ ى نینوا، بر زمین مى‏افتند. و چه زود به خیل سعادتمندان جاویدان مى‏پیوندند!
به راستى که گرما و عطش چه بى‏رحمند و سوزاننده! نه بزرگ مى‏شناسند و نه کوچک. و اینک «على ‏اصغرعلیه السلام» را نیز به مسلخ عشق و میدان کارزار کشانده است. بابا که بر مى‏گردد، قنداقه کوچکترین سربازش را در بغل دارد. سفیدى قنداقه به رنگ خون درآمده است. چه شده باشد؟!
سکینه به استقبال پدر مى‏رود و خوشبینانه مى‏گوید:
«یا اَبَة! لَعَلَّکَ سَقَیْتَ اخى الماء!»
پدرجان! گویا برادرم اصغر را سیراب کردى!
از آسمان دیدگان پدر، بارانِ اشک مى‏بارد و دردمندانه مى‏گوید:
- دخترم! بیا قنداقه برادرت را دریاب، که براثر تیر دشمن، سرش جدا شده است.4

هنگام وداع با پدر

زمان چه زود مى‏گذرد و درد جانکاه، بردلهاى محزون و ماتم ‏زده نینوائیان، باقى مى‏ماند. غم را توان شمارش نیست. آغازى دارد و فرجامى؛ و اینک در فرجام آن عصر خونین، نوبت به کاروان سالار زینب و سکینه رسیده است. همان کاروان سالارى که پیکر پاره پاره شاهدانِ عشق را یک تنه در زیر آن خیمه خون گرفته جمع کرد، و بعد از اتمام پویندگان مسیر سرخ شهادت، ستون آن را کشید و سینه مجروح خیمه را بر زمین گرم کربلا خواباند.
سکینه و دیگر بانوان حرم، تنها به او دل بسته بودند. امام بعد از وداع با فرزند دردمندش «سجّادعلیه السلام»، و خواهر صابرش «زینب ‏علیها السلام»، به سوى سکینه مى‏رود. دختر با نظاره حال پدر، ناباورانه مى‏گوید:
«یا ابتاه! ءَاِسْتَسْلَمْتَ لِلمَوتِ فَاِلى‏ مَنْ اِتَّکَلُ»؛
پدرم! آیا تسلیم مرگ شده‏اى؟ بعد از تو من به چه کسى پناه ببرم؟
امام که پرده ‏اى از اشک، مزاحم دیدگان بى‏قرارش شده است، مى‏گوید:
نور چشمم! چگونه کسى که یار و یاورى ندارد، تسلیم مرگ نشود؟!
دخترم! بدان که رحمت و یارى خدا، در دنیا و آخرت از شما جدا نگردد.
دخترم! بر قضاى الهى صبر کن و شکایت مبر؛ زیرا که دنیا محل گذر و آخرت خانه همیشگى است.
گویا دنیاى از یأس و نا امیدى، دل کوچکِ دختر را فرامى‏گیرد و انبوهى از درد و غم، در سینه پراسرارش فشرده مى‏شود. در آن دم که همه راهها را بسته مى‏یابد، به پدر خطاب مى‏کند:
«پدرجان! نمى‏شود ما را به حرم جدّمان بازگردانى؟!»
امام در حالى که نگاه مهرآمیزى به دخترش دارد، مى‏فرماید:
«اگر پرنده قطا را به حال خود بگذارند، در جایگاه خود آرام مى‏گیرد.»
امام با بیان این جمله کوتاه، عمق مظلومیت خویش را به دختر خردسال و نسلهاى بعد، بیان مى‏کند و به آن گل نورسته باغ عصمت مى ‏فهماند که دشمن از ما دست بردار نیست و هرجایى که برویم به تعقیب‏مان خواهند پرداخت.
سکینه با شنیدن کلام غریبانه پدر، اشک مى‏ریزد. امام که یاراى تماشاى گریه‏ هاى سکینه را ندارد، او را به سینه‏ اش مى‏چسباند و اشک از دیدگان غمبار آن بانوى گرامى پاک ساخته و در پایان این وداع جانسوز، شعر زیرا را خطاب به او زمزمه مى‏کند:
سَیَطُولُ بَعْدِى یاسَکِینَةُ فَاعْلَمى‏
مِنْکِ الْبُکاءُ اِذِالحِمامُ دَهانى‏
لاتُحْرِقى‏ قَلْبى‏ بِدَمْعِکِ حَسْرَةً
مادامَ مِنّى‏ الرُّوحُ فى‏ جُثْمانى‏
فَاِذا قُتِلْتُ فَاَنْتَ اَولى‏ بِالّذى‏
تَأْتینَهُ یاخَیْرَةَالنِّسْوانِ
سکینه جانم! بدان که بعد از فرا رسیدن مرگم، گریه‏ ات بسیار خواهد شد. تا جان در بدن دارم، دلم را با افسون سرشک خویش مسوزان. اى برگزیده بانوان! تو بعد از کشته شدنم، بر هرکسى دیگر، به من نزدیکترى که کنار بدنم بیایى و اشک بریزى. 5

غریبانه با اسب بى‏ صاحب‏

دل سکینه نیز همراه بابا به میدان رفته است؛ او همواره با ناله‏ هاى جانسوز و قطرات اشک، یاد و نام پدرش را گرامى مى‏دارد. ناگهان صداى شیهه ذوالجناح گوش او و عمه ‏اش زینب را به میهمانى فرامى‏خواند. نگاه اشک آلودش را به چهره غمبار عمه‏ اش گره مى‏زند، زینب‏ علیها السلام که بى‏تابى او را درمى‏یابد، مى‏گوید:
«سکینه جانم! پدرت با آب برگشته است، به سویش بشتاب و از آبش بیاشام.»
سکینه احساس مى‏کند که دیگر انتظارش به پایان رسیده است. خوشبینانه و شتابان، دامن خیمه را برداشته قدمى به بیرون مى‏گذارد تا شاید چشمش به جمال ملکوتى امام ‏علیه السلام بیفتد. اما اسب بابا که زینش واژگون شده است، چشم و قلب دخترک را مى‏گیرد. هماندم کوله ‏بارى از درد و رنج و اسارت، در ذهن کودکانه‏ اش تداعى مى‏گردد. ناله‏ اش در فضاى نیلگون و خون رنگ نینوا مى‏پیچد:
«وامحمداه! واغریباه! واحسیناه! واجدّاه! وافاطمتاه...!»
سپس نگاه مأیوسانه ‏اش را به ذوالجناح مى‏دوزد و آنگاه با زمزمه ابیات زیر، عقده ‏هاى دل غم‏زده ‏اش را مى‏گشاید:
اَمَیْمُونُ! أَشَفَیْتَ العُدى‏ مِنْ وَلِیّنا
وَ اَلْقَیْتَهُ بَیْنَ الأَعادى‏ مُجِدَّلا
اَمَیْمُونُ! اِرْجَعْ لا تُطیلُ خِطابَنا
فَاِنْ عُدْتَ تَرْجُو عِنْدَنا وَ تُؤمِلاهُ
اى اسب پرمیمنت! پدرم را در میان دشمنان، در خاک و خون گذاشتى؛ آنها پیکرش را مجروح مى‏سازند.
اى اسب! برگرد پدرم را بیاور که در این صورت، نزد ما امیدوار و محترم خواهید بود.
دیگر زنان خیام نیز ذوالجناح امام را چون نگینى در میان مى‏گیرند و به دورش حلقه مى‏زنند. سکینه را در این دمادم غم و ماتم، بابا به سفر برده است. او که توان تماشاى اسب خونین یال پدر را ندارد؛ ناگاه سر به سینه خاکِ گرم و تفتیده نینوا مى‏گذارد. لحظاتى هرچند کوتاه، از حریم آن همه ظلم و جنایت و درنده‏ خویى، بیرون مى‏رود. آنگاه که به هوش مى‏آید، نگاه مأیوسانه خویش را به اسبِ فرو رفته در اقیانوس ماتم، مى‏دوزد و خطاب به آن «بى‏زبان» وفادارتر از هزاران «زبان‏دار» بى‏وفا، درد دل مى‏کند:
یا جوادُ هَلْ سُقِىَ اَبى‏ اَمْ قُتِلَ عَطْشاناً؛
اى اسب! آیا پدرم را آب دادند یا بالب تشنه به شهادت رساندند. 6

 

سکینه(سلام الله علیها)، دختر شهادت و بانوی نور

 

وفات

تاریخ وفات حضرت(علیها السلام) را سال 117 هجری نوشته اند. ابن خلکان تاریخ دقیق آن را پنجشنبه 5 ربیع الاول این سال نوشته است. بدین ترتیب سکینه(علیها السلام) هنگام وفات حدود 67 تا 70 سال سن داشته است. وفات او در مدینه و در زمان حکومت هشام بن عبدالملک در حالی که خالد بن عبدالملک حاکم مدینه بود اتفاق افتاد. قبر او را در ناحیه زاهر که در مسیر عمره قرار دارد شمرده اند. درگذشت سکینه(علیها السلام) در زمان امامت حضرت صادق(علیه السلام) اتفاق افتاده است.
منابع:
فصانامه کوثر، بهار 1384، ش61
ماهنامه پیام زن، خرداد 1378، ش87

پی‌نوشت‌ها:

1. معالى السبطین فى احوال الحسن و الحسین(علیه السلام)، محمد مهدى حائرى، جزء 2، ص 127 و 129.
2. الوقایع والحوادث، شیخ محمدباقر ملبوبى، ج 3، ص 131.
3. سوگنامه آل محمد(صلی الله علیه و آله)، محمد محمدى اشتهاردى، ص 310 به نقل از کبریت احمر، ص 162.
4. همان.
5. معالى السبطین، جزء 2، ص 13؛ الوقایع و الحوادث، ج 3، ص 192.
6. همان، جزء 2، ص 29 و 90؛ سوگنامه آل محمد(صلی الله علیه و آله)، ص 371؛ به نقل از تذکرةالشهداء، ملاحبیب اللّه کاشانى، ص 349

راسخون

(این نوشتار ترکیب دومقاله میباشد)

۰۳/۰۶/۱۸
مجتبی دهقانی پوده

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی