زندگینامه حضرت سکینه دختر گرامى امام حسین (علیهما السلام)
بسم الله
ولادت و نام
در مورد تاریخ ولادت این بانوی بزرگوار سخنی به میان نیامده است منتهی با برخی قرائن مورخین حدود سال 50 ق. را هنگام تولد ایشان می دادند. به عنوان نمونه امام حسین(علیه السلام) خطاب به وی فرمود: «تو بهترین بانوانی!» لذا در می یابیم که وی در کربلا بانویی رشیده بوده و بین ده تا سیزده سال، سن داشته است.
درباره نام اصلی ایشان نیز میان تاریخ نویسان اختلاف نظر است. آمنه، امیمه و امینه از جمله نامهایی است که گفته اند و برخی گزارشها نشان می دهد که این امر در همان دوره نیز مورد اختلاف بوده است، اما آنچه همه بر آن اتفاق دارند این است که «سکینه» لقبی بوده که به حضرت(علیها السلام) داده شده است . برخی گفته اند این لقب را مادرش رباب برای او برگزید.
او فرزند امام حسین (علیه السلام) و رباب است .
بر اساس روایات او صاحب روشى پاکیزه و اندیشه اى کامل در زندگی، و در زیبایى و ادب و کرامت و سخاومتندى داراى منزلتى بزرگ بود.
علامه مجلسى در باره کمک او به مستمندان روایت کرده است، هنگامى که على بن الحسین (علیهما السلام) قصد حج کرده بود، خواهرش سکینه هزار درهم به ایشان داد تا به حومه حره برده و میان مساکین توزیع کند.
سکینه در حادثه کربلا همراه پدرش امام حسین (علیه السلام) حضور داشت و شاهد شهادت ایشان بوده و پیکرش را در آغوش کشیده است .
ایشان با اسرا و سرهاى شهیدان به کوفه و سپس به شام برده شد و بعد با برادرش امام زین العابدین (علیه السلام)به مدینه بازگشت . و روایت شده هنگامى که زنان اهل بیت بر یزید وارد شدند او به رباب گفت: اى ام سکینه تویى که حسین درباره تو و دخترت گفت: به جانت قسم خانه اى که در آن سکینه و رباب هستند دوست مى دارم؟ او پاسخ داده آرى.
از اشعار بر مى آید که امام (علیه السلام) سکینه را بسیار دوست میداشت .
رباب مادرحضرت سکینه
سکینه و عبدالله که در کتب مقاتل از آن به نام علی اصغر(علیه السلام) یاد می شود هر دو از رباب بودند.
رباب بانویی باشخصیت و بزرگوار بود. درباره شخصیت این بانو و جایگاهی که در نگاه امام حسین(علیه السلام) داشت همین بس که آن حضرت(علیه السلام) علاقه و احترام خویش به رباب و نیز سکینه دختر او را این گونه بیان می کند: به جان تو سوگند من خانه ای را دوست دارم که در آن سکینه و رباب باشند. آن دو را دوست دارم و همه مالم را برای آنان بذل می کنم و هیچ ملامتگری نیز حق سرزنش مرا ندارد.
رباب که در کربلا نیز حضور داشت و پس از شهادت حسین(علیه السلام) با کس دیگری ازدواج نکرد و گفته اند حتی زیر سقف نیز جای نگرفت تا آنکه پس از یک سال، غم جانکاه این مصیبت، او را از پای در آورد و در مدینه درگذشت.
حضرت سکینه در دامان این پدر و مادر رشد کرد و در این محیط معنوی در کنار عمه بزرگوار خود زینب و برادر عزیزش امام سجاد(علیهما السلام) به درجات عالی رسید. این محیط مساعد در شکل گیری شخصیت انسانی و اجتماعی و الهی او تأثیری دیگر داشت. او شاهد ماجراهای غمبار کربلا بود و به قراری که سید بن طاوس نوشته است سکینه پس از شهادت پدرش و احتمالاً در غروب عاشورا جسد پاره پاره پدر را در بغل گرفت .
شخصیت علمی و اخلاقی
حضرت سکینه(علیها السلام) طبعی لطیف داشت و یکی از خصوصیات بارز ایشان تسلط به ادبیات و اشعار عرب بوده است و خود نیز اشعار فصیح و بلیغی می سرود. خبرگی او به شعر تا آنجا بود که شعرا سروده های خویش را برای داوری نزد او می آوردند تا قضاوت کند که کدام یک برتر است و به قضاوت او نیز رضایت می دادند.
در مورد عبادت و مقام معنوی حضرت سکینه(علیها السلام) امام حسین(علیه السلام) فرمود: «و اما سکینه فغالب علیها الاستغراق مع الله فلا تصلح لرجل» اما سکینه آن چیزی که بر او غلبه دارد اشتغال کامل با خداوند است، لذا مناسب هیچ مردی نیست.
این بانوی عفیف هنگامی اسرا را به شام آوردند به یکی از صحابه پیامبر صلی الله علیه وآله به نام «سهل بن سعد ساعدی» که حضور داشت، فرمود: به این کسی که این سر بریده را بر نیزه دارد بگو که سر را جلوتر از ما ببرد تا مردم مشغول نگاه به آن سر شوند و به حرم رسول خدا صلی الله علیه وآله نگاه نکنند. دختر امام حسین(علیه السلام) از شجاعتی قابل تحسین برخوردار بود. وی در برابر ظالمان سکوت نمی کرد و به انجام تکالیف الهی همت می گمارد. او از هیاهوی تبلیغاتی هراسی به دل راه نمی داد و با صلابت فاطمی دشمن را خوار و رسوا می نمود، با دلیل و منطق سخن می گفت و حقانیت خویش را به اثبات می رساند. وی وقتی سر بریده فرزند زهرا (علیها السلام) را مقابل یزید مشاهده کرد که او با جسارت بدان هتاکی می کند و شعر پیروزی می سراید، فریاد برآورد و گفت:به خدا، سخت دل تر از یزید ندیدم و کافر و مشرکی بدتر و جفاکارتر از او نیست. از ایشان در کتب روایی شیعه احادیثی نقل شده است و ایشان را به عنوان راوی حدیث نام برده اند.
به عنوان نمونه زمانی که دشمن، او و دیگر زنان را به قتلگاه برد تا از کنار کشتگان عبور دهد، او ناگهان بر پیکر خونین پدر افتاد و او را به آغوش گرفت و طوری گریست که دوست و دشمن گریان شدند. عمر بن سعد فرمان داد با زور و تهدید دختر امام حسین(علیه السلام) را از بدن پدر جدا نموده و همراه بقیه مصیبت دیدگان به اسارت برند.
حضرت سکینه می گوید: وقتی پیکر پدرم را در آغوش گرفتم، از حلقوم بریده اش این ندا را شنیدم که می گفت:
شیعتی ما ان شربتم ماء عذب فاذکرونی
او سمعتم بغریب او شهید فاندبونی
شیعیان من! هر زمان که آب گوارایی نوشیدید، مرا به یاد آورید و اگر سرگذشت غریب و شهیدی را شنیدید، بر من بگریید!
خانم سکینه(علیها السلام) در خانه امام سجاد(علیه السلام) زندگی می کرد؛ خانه ای که صاحب آن برای گریه بر «سیدالشهدا» روز و شب نمی شناخت. زمانی که از امام می خواستند کمتر بگرید تا چشمانش آسیب نبیند، می فرمود: چگونه نگریم در حالی که دیدم خواهران و عمه هایم در عصر عاشورا از این خیمه به آن خیمه می دوند؟! در چنین فضایی بود که او آموخت چگونه بایستی راه و پیام امام حسین(علیه السلام) را تبلیغ کند.
بعد از شهادت برادر
هواى گرم، فضاى دَم کرده و سرخرنگى نینوا را فراگرفته است. عطش، ناجوانمردانه، گلهاى بوستان نبوّت را پژمرده کرده است. یاران اندک امام، همه رفته اند؛ جز اندکى از نزدیکانش، کسى باقى نمانده است. خیمه در نزیکى خیمه اى «سکینه» برپاست. در داخل آن، یاران سربریده پدر، کنار هم آرمیده اند. لحظه به لحظه بر تعداد آن سرخ جامگان سرمستِ عشق و شهادت، افزوده مىشود.
ساعتى است که برادرش حضرت على اکبرعلیه السلام نیز به عرصه نبرد رفته است. اضطراب و عاطفه در در وجودش ریشه دوانیده است. پدرش عازم میدان شده است تا از على اکبرعلیه السلام خبرى بیاورد. طول نمىکشد که بر مىگردد؛ تنها و افسرده است. در مقابلش مى ایستد. پدر را در دریاى از ماتم، غرق مىیابد. بى صبرانه لب به سخن مىگشاید:
«پدر! چرا این قدر غمگینى؟»
و قبل از این که جوابى بشنود؛ از برادرِ به میدان رفته اش سؤال مىکند. پدر که گویا کوهى از غم، برشانه هاى خسته اش سنگینى مىکند؛ چنین لب به سخن مىگشاید:
«دشمنان برادرت را کشتند.»
و غمگینانه ناله سکینه بلند مىشود:
«فَنادَتْ وااخاه! وامُهْجَةَ قلباه!...؛ اى واى برادرم، آه میوه دلم...!»
پدر با دیدن بى صبرى دخترش، لب به اندرز مىگشاید:
«دخترم سکینه! خدا را در نظر داشته باش، صبر و تحمّل پیشه ساز.»
سکینه در حالى که باران اشک، از دیدگانش فرو مىریزد؛ خطاب به پدر چنین نوحه مىکند:
«یا اَبَتاه! کَیْفَ تَصْبِرُ مَنْ قُتِلَ اَخُوها وَ شُرِّدَ اَبُوها؛»
پدرم! چگونه صبر و بردبارى کند کسى که برادرش کشته و پدرش غریب و تنها مانده است.
پدر نیز با شنیدن کلام غمبار دخترش، بر زبانش جارى مىشود: «انّا للّه و انّا الیه راجعون»2
پرواز آب آور
خیمه نشینان، در دریاى از عطش غرق شده اند. کودکان ناباورانه به بزرگترها مى نگرند. نگاههاى دردمندانه آنها «عباس علیه السلام» را سوى « فرات» کشانده است. او با مشک خشکیده اش رفته است تا براى گرفتارانِ این دریاى عطش، آب بیارود.
ساعتى است که چشمان منتظر و نگران بچه ها به سمت «علقمه» دوخته شده است. امام به میدان رفته است تا خبرى از او بیاورد. و بعد، در حالى که دستش را به کمر گرفته است، باز مىگردد. تنها و اندوهگین است. سکینه به جلوش شتافته، عنان اسبش را مىگیرد و مىگوید:
«یا ابتاه! هَلْ لَکَ عِلْمٌ بِعَمِّىَ العَباس؟!»
پدرم! از عمویم عباس چه خبر؟ او به من وعده آب داده بود!
امام که به سوز دلِ دخترش پى مىبرد، مىگوید:
«یا اِبْنَتاه! اِنَّ عَمَّکَ العباس قُتِلَ وَ بَلَغَتْ روحَهُ الجنان؛»
دخترم! دیگر منتظر عمویت نباش، عمویت عباس کشته شد و روحش به بهشت رسید.
صداى شیون سکینه و نیز عمّه داغدارش، زینب علیها السلام بلند مىشود: «وا اخاه! واعباساه! واقِلَّةَ ناصراه...!»
واى برادر! واى عباس! واى از کمى یار و یاور...!3
قنداقه خونین
عطش، جابرانه بیداد مىکند. گلهاى حسینى یکى بعد از دیگرى در باغستان آتش زده ى نینوا، بر زمین مىافتند. و چه زود به خیل سعادتمندان جاویدان مىپیوندند!
به راستى که گرما و عطش چه بىرحمند و سوزاننده! نه بزرگ مىشناسند و نه کوچک. و اینک «على اصغرعلیه السلام» را نیز به مسلخ عشق و میدان کارزار کشانده است. بابا که بر مىگردد، قنداقه کوچکترین سربازش را در بغل دارد. سفیدى قنداقه به رنگ خون درآمده است. چه شده باشد؟!
سکینه به استقبال پدر مىرود و خوشبینانه مىگوید:
«یا اَبَة! لَعَلَّکَ سَقَیْتَ اخى الماء!»
پدرجان! گویا برادرم اصغر را سیراب کردى!
از آسمان دیدگان پدر، بارانِ اشک مىبارد و دردمندانه مىگوید:
- دخترم! بیا قنداقه برادرت را دریاب، که براثر تیر دشمن، سرش جدا شده است.4
هنگام وداع با پدر
زمان چه زود مىگذرد و درد جانکاه، بردلهاى محزون و ماتم زده نینوائیان، باقى مىماند. غم را توان شمارش نیست. آغازى دارد و فرجامى؛ و اینک در فرجام آن عصر خونین، نوبت به کاروان سالار زینب و سکینه رسیده است. همان کاروان سالارى که پیکر پاره پاره شاهدانِ عشق را یک تنه در زیر آن خیمه خون گرفته جمع کرد، و بعد از اتمام پویندگان مسیر سرخ شهادت، ستون آن را کشید و سینه مجروح خیمه را بر زمین گرم کربلا خواباند.
سکینه و دیگر بانوان حرم، تنها به او دل بسته بودند. امام بعد از وداع با فرزند دردمندش «سجّادعلیه السلام»، و خواهر صابرش «زینب علیها السلام»، به سوى سکینه مىرود. دختر با نظاره حال پدر، ناباورانه مىگوید:
«یا ابتاه! ءَاِسْتَسْلَمْتَ لِلمَوتِ فَاِلى مَنْ اِتَّکَلُ»؛
پدرم! آیا تسلیم مرگ شدهاى؟ بعد از تو من به چه کسى پناه ببرم؟
امام که پرده اى از اشک، مزاحم دیدگان بىقرارش شده است، مىگوید:
نور چشمم! چگونه کسى که یار و یاورى ندارد، تسلیم مرگ نشود؟!
دخترم! بدان که رحمت و یارى خدا، در دنیا و آخرت از شما جدا نگردد.
دخترم! بر قضاى الهى صبر کن و شکایت مبر؛ زیرا که دنیا محل گذر و آخرت خانه همیشگى است.
گویا دنیاى از یأس و نا امیدى، دل کوچکِ دختر را فرامىگیرد و انبوهى از درد و غم، در سینه پراسرارش فشرده مىشود. در آن دم که همه راهها را بسته مىیابد، به پدر خطاب مىکند:
«پدرجان! نمىشود ما را به حرم جدّمان بازگردانى؟!»
امام در حالى که نگاه مهرآمیزى به دخترش دارد، مىفرماید:
«اگر پرنده قطا را به حال خود بگذارند، در جایگاه خود آرام مىگیرد.»
امام با بیان این جمله کوتاه، عمق مظلومیت خویش را به دختر خردسال و نسلهاى بعد، بیان مىکند و به آن گل نورسته باغ عصمت مى فهماند که دشمن از ما دست بردار نیست و هرجایى که برویم به تعقیبمان خواهند پرداخت.
سکینه با شنیدن کلام غریبانه پدر، اشک مىریزد. امام که یاراى تماشاى گریه هاى سکینه را ندارد، او را به سینه اش مىچسباند و اشک از دیدگان غمبار آن بانوى گرامى پاک ساخته و در پایان این وداع جانسوز، شعر زیرا را خطاب به او زمزمه مىکند:
سَیَطُولُ بَعْدِى یاسَکِینَةُ فَاعْلَمى
مِنْکِ الْبُکاءُ اِذِالحِمامُ دَهانى
لاتُحْرِقى قَلْبى بِدَمْعِکِ حَسْرَةً
مادامَ مِنّى الرُّوحُ فى جُثْمانى
فَاِذا قُتِلْتُ فَاَنْتَ اَولى بِالّذى
تَأْتینَهُ یاخَیْرَةَالنِّسْوانِ
سکینه جانم! بدان که بعد از فرا رسیدن مرگم، گریه ات بسیار خواهد شد. تا جان در بدن دارم، دلم را با افسون سرشک خویش مسوزان. اى برگزیده بانوان! تو بعد از کشته شدنم، بر هرکسى دیگر، به من نزدیکترى که کنار بدنم بیایى و اشک بریزى. 5
غریبانه با اسب بى صاحب
دل سکینه نیز همراه بابا به میدان رفته است؛ او همواره با ناله هاى جانسوز و قطرات اشک، یاد و نام پدرش را گرامى مىدارد. ناگهان صداى شیهه ذوالجناح گوش او و عمه اش زینب را به میهمانى فرامىخواند. نگاه اشک آلودش را به چهره غمبار عمه اش گره مىزند، زینب علیها السلام که بىتابى او را درمىیابد، مىگوید:
«سکینه جانم! پدرت با آب برگشته است، به سویش بشتاب و از آبش بیاشام.»
سکینه احساس مىکند که دیگر انتظارش به پایان رسیده است. خوشبینانه و شتابان، دامن خیمه را برداشته قدمى به بیرون مىگذارد تا شاید چشمش به جمال ملکوتى امام علیه السلام بیفتد. اما اسب بابا که زینش واژگون شده است، چشم و قلب دخترک را مىگیرد. هماندم کوله بارى از درد و رنج و اسارت، در ذهن کودکانه اش تداعى مىگردد. ناله اش در فضاى نیلگون و خون رنگ نینوا مىپیچد:
«وامحمداه! واغریباه! واحسیناه! واجدّاه! وافاطمتاه...!»
سپس نگاه مأیوسانه اش را به ذوالجناح مىدوزد و آنگاه با زمزمه ابیات زیر، عقده هاى دل غمزده اش را مىگشاید:
اَمَیْمُونُ! أَشَفَیْتَ العُدى مِنْ وَلِیّنا
وَ اَلْقَیْتَهُ بَیْنَ الأَعادى مُجِدَّلا
اَمَیْمُونُ! اِرْجَعْ لا تُطیلُ خِطابَنا
فَاِنْ عُدْتَ تَرْجُو عِنْدَنا وَ تُؤمِلاهُ
اى اسب پرمیمنت! پدرم را در میان دشمنان، در خاک و خون گذاشتى؛ آنها پیکرش را مجروح مىسازند.
اى اسب! برگرد پدرم را بیاور که در این صورت، نزد ما امیدوار و محترم خواهید بود.
دیگر زنان خیام نیز ذوالجناح امام را چون نگینى در میان مىگیرند و به دورش حلقه مىزنند. سکینه را در این دمادم غم و ماتم، بابا به سفر برده است. او که توان تماشاى اسب خونین یال پدر را ندارد؛ ناگاه سر به سینه خاکِ گرم و تفتیده نینوا مىگذارد. لحظاتى هرچند کوتاه، از حریم آن همه ظلم و جنایت و درنده خویى، بیرون مىرود. آنگاه که به هوش مىآید، نگاه مأیوسانه خویش را به اسبِ فرو رفته در اقیانوس ماتم، مىدوزد و خطاب به آن «بىزبان» وفادارتر از هزاران «زباندار» بىوفا، درد دل مىکند:
یا جوادُ هَلْ سُقِىَ اَبى اَمْ قُتِلَ عَطْشاناً؛
اى اسب! آیا پدرم را آب دادند یا بالب تشنه به شهادت رساندند. 6
وفات
تاریخ وفات حضرت(علیها السلام) را سال 117 هجری نوشته اند. ابن خلکان تاریخ دقیق آن را پنجشنبه 5 ربیع الاول این سال نوشته است. بدین ترتیب سکینه(علیها السلام) هنگام وفات حدود 67 تا 70 سال سن داشته است. وفات او در مدینه و در زمان حکومت هشام بن عبدالملک در حالی که خالد بن عبدالملک حاکم مدینه بود اتفاق افتاد. قبر او را در ناحیه زاهر که در مسیر عمره قرار دارد شمرده اند. درگذشت سکینه(علیها السلام) در زمان امامت حضرت صادق(علیه السلام) اتفاق افتاده است.
منابع:
فصانامه کوثر، بهار 1384، ش61
ماهنامه پیام زن، خرداد 1378، ش87
پینوشتها:
1. معالى السبطین فى احوال الحسن و الحسین(علیه السلام)، محمد مهدى حائرى، جزء 2، ص 127 و 129.
2. الوقایع والحوادث، شیخ محمدباقر ملبوبى، ج 3، ص 131.
3. سوگنامه آل محمد(صلی الله علیه و آله)، محمد محمدى اشتهاردى، ص 310 به نقل از کبریت احمر، ص 162.
4. همان.
5. معالى السبطین، جزء 2، ص 13؛ الوقایع و الحوادث، ج 3، ص 192.
6. همان، جزء 2، ص 29 و 90؛ سوگنامه آل محمد(صلی الله علیه و آله)، ص 371؛ به نقل از تذکرةالشهداء، ملاحبیب اللّه کاشانى، ص 349
راسخون
(این نوشتار ترکیب دومقاله میباشد)